كياناكيانا، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره

كياناي مامان

...............تا تولد

عسل بانو...عسل گیسوی مامان سلام نهمین روز از دومین ماه زمستون 1390 هم در حال گذره واین نشون میده که ما یک روز به دومین سالروز تولد تو نازنینم نزدیکتر شدیم...این هفته برای من والبته باباجون یک هفته استثناییه...هفته ای که هرلحظه شو به عشق رسیدن به آخر هفته میگذرونیم.....هفته ای که هرروزش برامون هزارتا خاطره داره...از روزای خوب انتظارتا روزای قشنگ یکساله شدنت....میدونی نازنین دخترم حالا دیگه دو ساله که روز تولد تو روز متولد شدن دوباره ما هم هست.....از همون روز من وباباجون معنای واقعی هدیه خداوند رو درک کردیم...از همون روز ماهم پابه پای تو بچگی کردیمو بزرگ شدیم...از همون روز حس خوب داشتن موجودی که فقط وفقط متعلق به توئه نه هیچکس دیگه رو چشی...
10 بهمن 1390

روزانه هاي من وگل دخترم

نازنین دخترم سلام.... میدونی که چچچچچچچچچچچچچچچچچچققققققققققققققدر دوستت دارم....این روزای با تو بودن اییییییییییییییینققققققققققققققققققققققدر برام دلچسبه که حاظر نیستم حتی یک ثانیه اش رو از دست بدم و مثل همیشه تاسف میخورم از اینکه بیرون از خونه کار میکنمو نمیتونم تمام لحظه های قد کشیدنتو ببینمو با همه وجودم لمس کنم..........گاهی که زنگ میزنم خونه و بهم میگن مشغول یه شیرین کاری جدید هستی ....دلم میشکنه.....ولی چاره ای نیست...چشم انداز آینده تو برام مهمتره وهمینه که منو دلگرم میکنه......هرروز مثل همیشه با باباجون راجع به این موضوع حرف میزنم....از دلتنگیهام میگم....از حسرت با تو بودن هر ساعت ....باباجون کاملا درکم میکنه ولی ...
3 بهمن 1390

بهترين بهترينم.......

فرشته کوچولوي من سلام...بارها برات گفتم روزهايي توي زندگي ما آدمها هست که به ياد آوردنش باعث ميشه حتي براي لحظه اي لبخند روي لبامون بنشينه وخونه دلمون پر از اميد به فردا بشه.....امروز براي من وباباجون يکي از همون روزهاست....بيست وپنج ديماه 1380 اولين روزي بود که ما باهم آشنا شديم.....ده سال پيش.....شايد به ظاهر همکار ولي هردو اعتقاد داريم که خداوند بزرگ از همون روز توي دفتر سرنوشت ما يه نقطه مشترک گذاشت وبرگهاشو به هم سنجاق کرد...سنجاقي از جنس محبت....برگهايي که سعي کرديم هر سطرشو فقط وفقط با قلم عشق وجوهر صداقت رقم بزنيم....برگهايي که حالا با بودن تو رنگي از شادي واميد روز افزون هم داره.....نازنينم....امروز به يمن رسيدن اين سالروز بازم د...
25 دی 1390

زندگي...زندگي....زندگي

شب آرامی بود می روم در ایوان، تا بپرسم از خود زندگی یعنی چه؟ مادرم سینی چایی در دست گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا لب پاشویه نشست پدرم دفتر شعری آورد، تکيه بر پشتی داد شعر زیبایی خواند و مرا برد، به آرامش زیبای یقین با خودم می گفتم : زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست رود دنیا جاریست     زندگی، آبتنی کردن در این رود است وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟ هیچ !!! زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است وزن خوشبختی من، وزن رضا...
13 دی 1390

بدون شرح

کوچولوی مهربونم ....... میدونی که اینروزا نی نی وبلاگ ....دوست همیشه همراهمون یکساله شده.......همونی که بودنش باعث بوجود اومدن دفتزچه خاطرات مجازی من واسه گل دختری مثل تو  بوده....برای من وتو که از روزای اول تولد نی نی وبلاگ باهاش همراه شدیم...این روزا خاطره پاگرفتن این وبلاگو هم برامون زنده میکنه.....يادمه طبق معمول داشتم توي ني ني سايت ميچرخيدم که تبليغ ني ني وبلاگو ديدم ويکهو ذهنم جرقه زد .....بعد هم که ديگه ميدوني چي شد....استارت وب تو زده شدو..................تا امروز حالا باز دلم هواي گذشته ها رو کرده...دوست دارم باز برم سراغ عکسا....باز غرق بشم توي خاطزه هاي خوب که تو برامون ساختي....امروز هرچند که اين چند خطو نوشتم ولي ...
11 دی 1390

کیانا وشب یلدای 90

عسل بانو سلام .......  امروز ميخوام برات از شب يلداي امسالمون بگم...... دختر ناز مامان اين دومين شب يلدايي بود که کنارمون بودي وجمع خونوادگيمون با بودن تو  واقعا رنگ ديگه اي داشت.... ميدوني که ما طبق قراره اول ازدواجمون هرسال به نوبت ميريم خونه يکي از پدرومادرا....امسال هم نوبت خونه باباهوشنگ بود..... يادش به خير شب يلداي پارسال  که  تو هندونه مامان شده بودي ومن از ته دل آرزو کردم هزار تا شب يلداي عمرتو ببيني...... روز چهارشنبه از اداره که برگشتم خونه همه در تکاپوي مراسم شب يلدا بودن...خاله گلي که مثل هر سال مشغول درست کردن سوهان عسلي وآجيل مخصوص بود.... بعدهم که خا...
5 دی 1390