چند برگ از زندگي يک غنچه
نازدار مامان سلام ...... نميدونم چرا يه مدتيه هر کاري ميکنم نميتونم مثل قديما زود به زود برات بنويسم وبا هم مادر ودختري حرفاي خوب خوب بزنيم...اين هفته هم روزاي پرکاري رو داشتيم ...چه توي محل کار چه توي خونه.....آخر هفته هم مهمون خاله هايده بوديمو حسابي دلي از عزا درآورديم.....آخه خاله همه خانواده رو دعوت کرده بود خونه شون براي همين ما خانوما از صبح پنج شنبه رفتيمو آقايون هم بعدا اومدن....... تو هم که بابودن پسرخاله ها ودختر خاله ها ديگه سر از پا نميشناختي و انقدر ذوق کردي که شادي رو ميشد توي چشماي معصوم ولپاي گل انداخته ات ديد..... اينجور وقتا با خودم فکر ميکنم که خدارو شکر تو بچه اجتماعي هس...
نویسنده :
مامان کیانا
22:32