...............تا تولد
عسل بانو...عسل گیسوی مامان سلام
نهمین روز از دومین ماه زمستون 1390 هم در حال گذره واین نشون میده که ما یک روز به دومین سالروز تولد تو نازنینم نزدیکتر شدیم...این هفته برای من والبته باباجون یک هفته استثناییه...هفته ای که هرلحظه شو به عشق رسیدن به آخر هفته میگذرونیم.....هفته ای که هرروزش برامون هزارتا خاطره داره...از روزای خوب انتظارتا روزای قشنگ یکساله شدنت....میدونی نازنین دخترم حالا دیگه دو ساله که روز تولد تو روز متولد شدن دوباره ما هم هست.....از همون روز من وباباجون معنای واقعی هدیه خداوند رو درک کردیم...از همون روز ماهم پابه پای تو بچگی کردیمو بزرگ شدیم...از همون روز حس خوب داشتن موجودی که فقط وفقط متعلق به توئه نه هیچکس دیگه رو چشیدیم و....همه اینها رو مدیون وجود پاک وزیبای تو هستیم.......
حالا دیگه دو ساله اول دی ماه که میرسه توی وجودم غوغا میشه....یه حس شادی که باعث میشه توی دلم یه هیاهوی دلنشینی رو حس کنم....میدونی که مامان عاشق مراسمهای شادیه...مخصوصا اینکه تولد دخمل یکی یکدونه ای مثل تو باشه....من مطمئنم که اگه یه خانوم خانه دار بودم هر هفته به یه بهونه ای همه رو دور هم جمع میکردم تا شاد باشیم...بخندیم واز در کنار هم بودن لذت ببریم...میدونی چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟ همیشه بهت گفتم که آدم باید در لحظه وحال زندگی خوش باشه....گذشته گذشت ...آینده هنوز در راهه....کی میدونه چی پیش میاد ...پس باید تا میتونیم از باهم بودن لذت ببریمو خوش باشیم.......ولی حیف که وقت وموقعیت شغلی مامان این امکانو بهش نمیده....حیف...
دختر خوشگلم.....دلم میخواد این روزهای باقیمونده تا سالروز تولدت این وبلاگ حال وهوای زیبای یک شاپرک کوچولو رو داشته باشه که مامانش میخواد از لحظه های خوشی که خدای مهربون تا الان بهش هدیه داده براش حرف بزنه....از یه نی نی ناز ودوست داشتنی که حالا برای خودش خانومی شده.....دلم میخواد توی پست بعدي از اولین های یه دختر آریایی بنویسم...از اولین های دختر نازم کیانا.......منتظر باش ماماني....