كياناكيانا، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 26 روز سن داره

كياناي مامان

نوروز میرسد.......

فرياد زد چكاوك:                                    ((نوروز مي رسد)) تاكِ برهنه گفت: - "گرجان به مژده ي تو فشانم روا بود اما هنوز سرماي بهمني نشكسته است وين برف دير پاي انگار تا ابد بر فرقِ كاج پيرِ خانه نشسته است آن كاروان شادي و گل از كدام راه در اين هواي سردِ توان سوز مي رسد." بيد كهن به رقص درآمد كه  غم مدار تا من به ياد دارم نوروز دل فروز نوروز جاوداني نوروز مردمي در وقت خود شكفته و پيروز مي رسد........ هر جاي اين جهان كه ز ايران نشانه اي ست در پيشواز ...
24 اسفند 1390

یک روز...یک عروسی

نازنین دخترم سلام.... بالاخره این چند روز هم تموم شد ویک کمی سرم خلوت شد تا بتونم بیامو از خاطرات خوب این روزا برات بنویسم......میدونی که توی هفته گذشته دو تا جشن عروسی دعوت بودیم برای همین روز چهارشنبه رو مرخصی گرفتم تا با فراغ بال به کارامون برسیم......خلاصه حاظر شدیمو رفتیم عروسی....تو هم که دیگه معنای اینجور مراسمها رو خوب میفهمی از همون اول تا وقتی برگشتیم مشغول چرخیدن توی سالن بودیو وجمع کردن سکه هایی که روی سر عروس و داماد ریخته بودن.....بنده خدا عزیز هم مثل همیشه دستش درد نکنه توی مواظبت از تو خیلی کمک حال من بود.....تمام سکه هایی که جمع کرده بودی رو برات شست تا دستات کثیف نشه...توهم همه اونارو بین اطرافیان تقسیم کردی....
24 اسفند 1390

این روزهای شاد......

دختر برگ گلم سلام..... امروز اومدم تا برات بگم به امید خدا روزهای شادی رو پیش رو داریم......مهمتر از همه اینکه دیگه چیزی تا آغاز سال جدید نمونده وبوی خوش عید نوروز رو از حالا میشه حس کرد......همینکه در تدارک یه تغییر باشی حالا هر چند کوچک، بهت یه دنیا امید وشادی هدیه میکنه که تا مدتها میتونه شور وشوق ادامه زندگیت باشه......نازنینم خوشبختی ثمره همین دلخوشی ها وشادیهای کوچیکه وبس..... حالا از صدای پای نوروز که بگذریم آخر این هفته دو تا عروسی دعوت شدیم...... روز چهارشنبه عروسی نوه خاله باباجون روز پنج شنبه عروسی دوست وهم دانشکده ای گلم (شیده) خلاصه که سرمون حسابی شلوغه......منم از دیشب شروع کردم به آماده کردن لباسا ووس...
15 اسفند 1390

مهربانم...تولدت مبارک

امروز خورشید درخشان‌تر است و آسمان آبی‌تر نسیم زندگی را به پرواز می‌کشد و پرنده آواز  جدید می‌سراید امروز بهاری دیگر است در روز تولد مهربان‌ترین در میلاد کسی که  چشمانم با  حضورش بارانی است امروز را شادتر خواهم بود و دلم را به میهمانی آسمان خواهم برد جشنی برای میلادت بر پا خواهم کرد تمامی گلها و سبزه‌ها در میهمانی ما خواهند سرود ای مهربان‌ترین روزهای زندگی هر روز گوارا باد میلادت مبارک   ♥♥♥همسر بی همتایم....باباکامران مهربون تولدت مبارک....همیشه بمون بمون بمون که بودنت نبض زندگی وخوشبختی ماست........&hearts...
11 اسفند 1390

گل گلخونه....گرمی خونه

پرنسس کوچولوی من سلام.... توی این روزهای سرد وزمستونی خونه دل ما گرمه گرمه....آخه از تموم دنیا ماییمو این یکدونه دختر....گاهی وقتا با خودم فکر میکنم هیچ چیز در این جهان پهناور شیرین تر از طعم دلنشین دختر داشتن نیست....یه حس لطیف از داشتن کسی که میدونی تمام روح وفکر وجسمش مثل توئه....انگار که داری بچگی های خودتو مثل فیلم میبینی....با همون افکار...همون ناز واداها...واز همه مهمتر همون عشق واقعی وتعصب دخترونه برای پدر ومادر که مثال زدنی نیست....امروز تصمیم گرفتم برات از شیرین زبونیا وشیرین کاریات که واقعا منو باباجونو متعجب میکنه بنویسم تا بعدا بخونی وبدونی که چه نی نی بامزه وبلایی بودی...هرچند تا جاییکه امکانش بوده ازت فیلم گرفتم تا بعد...
8 اسفند 1390

يک روز...هزار حرف

دختر نازم ....برگ گلم...سلام امروز روز دلتنگی مامانه......آخه باباجون برای اولین بار در زندگی مشترکمون رفته ماموریت....آبادان.....میدونی برای چندروز......دیشب ساعت ٧ پرواز داشته وامشب ساعت ١٠ برمیگرده ....وای نگو چه مامان لوسی...نخند به من.....حالا بعدها انشاا....خودت تجربه میکنی ومیفهمی که جایی که عشق هست منطق خیلی سخت میتونه جایی برای خودش پیدا کنه.....خلاصه با اینکه روزای عادی از صبح تا بعد از ظهر همدیگه رو نمیبینیمو فقط تلفنی از حال هم با خبریم....ولی انگار فقط احساس اینکه فرسنگها از اونیکه دوسش داری دوری کفایت میکنه....حالا بگذریم که اگه روزای عادی ده بار باهم تلفنی حرف میزدیم...امروز شده بیست بار.......  حا...
3 اسفند 1390

جشن تولد یک فرشته...

گل رز قرمز مامان سلام... امروز با یه دنیا عکس و.خاطره از جشن تولدت اومدم...دلم میخواد از هر لحظه اش برات بنویسم تا بعدها با خوندن هر کلمه اش تمام خاطراتش مثل یه فیلم تداعی بشه...... همونطور که قبلا هم برات گفتم تو بی صبرانه منتظر جشن تولد بودی و مدام ازش حرف میزدی....چند روز قبل از تولد وسایل تزیین رو از کمد بیرون آوردم و بهت گفتم بیا باهم دیگه بادکنکارو باد کنیمو وسایلو آماده کنیم تا باباجون اونارو وصل کنه...تو هم همش به من میگفتی:(باباجون اینا رو میزنه اینجا....من هورا میکنم.....مامان جون نترکه...من میتسم) خلاصه هرچی بادکنک وقلب فویلی بود بادکردیمو بعد شروع کردیم به ایده دادن که چطوری خونه رو با اونا تزیین کنیم تو هم از ذوقت نمیدونستی ...
25 بهمن 1390
12876 0 20 ادامه مطلب

بازم منتظر باش.....

گل نازم ....شبنم من سلام... مامانو از بابت تاخیرش ببخش...آخه این هفته درگیر انجام کارای جشن تولد تو وبعد از اون هم جمع وجور کردن خونه بودیم....باور کن هنوز حتی وقت نکردم که عکسای نازتو وارد کامپیوتر کنمو بعد برات از خاطره خوش وبه یادموندنی تولدت بنویسم..... خدارو شکر که همه چیز همونطور که توی ذهنم تصور میکردم برگزار شد و واقعا بیشتر از همه به تو خوش گذشت...قول میدم در اولین فرصت مفصل بنویسمو برات عکس بذارم....آخه میدونی نزدیک به ٣٠٠ تا عکس گرفتم....مثل همیشه...مامانو که میشناسی.... پس تا مطلب بعدی که با بغل بغل خاطره وعکس از جشن تولدت میام........یه بوس گنده از اون لپای خوشمزه ات به من بده......   ...
24 بهمن 1390

مادرانه.....

نی نی کوچک من...زیباترین من روزی که دانستم تو در من جوانه زدی... شادی میان قلب من مثل گلی شکفت چشمان من یک برق مادرانه زد تمام روح وتنم به خاطرت آشفت... بهترین هدیه عالم...نی نی کوچکم! تمام سختی های این روزگار با شنیدن صدای گرم تو از یاد میرود واشک شوق از چشمان من میریزد با دیدن قد وبالای چند سانتی ات ای بهترین من...شیرین ترین من به خاطرت از تمام بالا وپایین روزگار ترسی به دل راه نمیدهم... یک صدای بلند در دلم میگوید: (دنیا را چه باک!من یک مادرم) حالا تمام روز منتظرم تا یک لبخند کوچک مهمانم کنی تا که با رقص دست وپای کوچکت در جای راحت وآسوده شادم کنی نه ماه انتظار لحظه ...
17 بهمن 1390

کیانا وجشن تولد

کودک دلبندم ....سلام تولدت مبارک....برای هزارمین بار تولدت مبارک.... و اراده خدای بزرگ بر این بود که ما بازهم در کنار هم طعم دلچسب بودن وداشتن تورو از ته دل حس کنیمو تا سال بعد توی بند بند وجودمون ذخیره کنیم.... امروز صبح وقتی چشم باز کردم از به یاد آوردن اینکه امروز یه روز خاص برای ماست ناخودآگاه لبخند زدم و از صدای دلنشین نفسهای تو هزار بار خدای مهربونو شکر کردم....امروز سر سجاده نماز صبح مثل هرروز اول سلامتی وبعد سربلندی تورو از پروردگار طلب کردم وازش خواستم زندگی آینده تورو همیشه در پناه دستان لطیف وپرمهر خود خودش قرار بده.... هرچند امروز شنبه بود ومن برخلاف دلخواهم باید میرفتم اداره ولی حس قشنگ روز تولد ...
15 بهمن 1390