كياناكيانا، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

كياناي مامان

مادر اي كهكشان آينه ها

نازدار مامان دیشب یکی از همکارای گلم یه اس ام اس برام فرستاد وبا یه متن زیبا پیشاپیش روز مادر رو به من تبریک گفت آخه دیگه کمتر از یک هفته تا روز ولادت بانوی دوعالم وروز مادر والبته روز تمام خانومهای این سرزمین نمونده ...ومن نا خودآگاه یاد عزیزانی افتادم که مادر این گوهر بی همتا رو به دست خدا سپردن....آخه گل من آدم به هر سني كه باشه وقتي اسم پدر ومادر مياد ميشه يه بچه معصوم كه هنوز نياز به دست نوازش داره وهيچوقت از ش سير نميشه.... خلاصه از اونجاييكه اين روزا اينترنت درمان همه نادانيهاي بشر شده شروع كردم به جستجو ..دنبال يه شعري ..متني.. چيزي بودم كه اين احساس غمگين توي وجودمو نشون بده ومنو راضي كنه ..توي يكي از سايتها به شعرزير رس...
28 ارديبهشت 1390

الهي كلاغه مريض بشه

دختر صبور مامان يه دوروزي هست كه سرماخورديو دل مامانو به درد آوردي...من از مريضي هر بچه اي خيلي دلم ميگيره چه برسه به تو كه جگر گوشه مني .... از هفته پيش بابا كامران سرما خورده بود..بنده خدا هرچي مراعات كرد فايده اي نداشت...يواش يواش از ابريزش بيني وعطسه هات فهميدم كه تو هم دچار شدي ....خلاصه چون دكترت رفته بود سفر همون روز اول با اكراه برديمت درمانگاه  خوشبختانه دكتر متخصص بود ..زياد راضي نبودم ولي ديدم چاره اي نيست..وقتي وارد اتاق دكتر شديم تو شروع كردي به بد اخلاقيو گريه...ولي دكتر انقدر قشنگ رفتار كرد كه من تعجب كردم ...اول روپوش سفيدشو درآوردو  انداخت روي صندلي بعدش شروع كرد با تو حرف زدن به ز...
27 ارديبهشت 1390

کیک مادر بزرگ

د خمل آبنبات مامان امروز بازم یه قصه برات دارم......... گوش میکنی مامانی......پس يكي بود يكي نبود: پسر کوچکی برای مادر بزرگش توضیح می‌داد که چگونه همه چیز ایراد دارد ... مدرسه، خانواده، دوستان و غیره. مادر بزرگ که مشغول پختن کیک بود، از پسر کوچولو پرسید که کیک دوست داری؟ و پسر کوچولو پاسخ داد: البته که دوست دارم. ـ روغن چه طور؟ ـ نه! ـ و حالا دو تا تخم مرغ. ـ نه مادر بزرگ! ـ آرد چی؟ از آرد خوشت می‌آید؟ جوش شیرین چه طور؟ ـ نه مادر بزرگ! حالم از همه‌شان به هم می خورد. ـ بله، همه این چیزها به تنهایی بد به نظر می‌رسند، اما وقتی به درستی با هم مخلوط شوند، یک کیک خوشمزه درست می‌شود. خداوند هم به...
24 ارديبهشت 1390

این قافله عمر عجب میگذرد

شیرینم...یه روزایی توی زندگی آدمیزاد هست که هرچقدر هم زمان ازش بگذره یادش نمیره كه هيچ تازه پررنگ ترهم ميشه...منم مثل همه آدما زندگيم پره از اين روزا كه هم تلخ داره هم شيرين ...از وقتي هم كه خدا تورو به ما هديه كرد تعداد اين روزاي به ياد موندني اونم از نوع شيرينش چند برابر شده جوريكه يه وقتايي ميترسم حافظه ام ديگه جا براي اينهمه خاطره نداشته باشه..  امروز يكي از همون روزاست....نوزدهم ارديبهشت89 ...توي روزشمار سال پيش جلوي اين تاريخ ميدوني چي نوشتم          ((براي اولين بار وقتي داشتم باهاش بازي ميكردم بلند خنديد)) تمام لحظه هاي اونروزو خوب يادمه....واي كه انگار همين حالا بود...سه ماه وچها...
19 ارديبهشت 1390

كوچولو بودي..بزرگ شدي

سلام سلام دختر نازم...نگو نگو ميدونم كه چند روزه كامپيوتري با هم حرفاي خوب خوب نزديم... عيبي نداره تو ميدوني كه مامان....اصلا اين حرفارو بذاريم كنار....اول يه بوس كوشولو به مامان هديه بده تا من برات بگم كه توي اين چند روز برام ثابت شد كه تو ساعت به ساعت داري بزرگ ميشي ميدوني چرا....اينم دليلش آخه خيلي به چيزاي شخصي توجه ميكني مثلا يه روز كه خاله هنگامه اينا پيش ما بودن گردنبند خاله رو ميگرفتي وهمش ميگفتي ((گدمبن..گدمبن))وقتي هم خاله ميانداخت گردنت با يه غرور خاصي سرتو بالا ميگرفتي و به همه نگاه ميكردي....درحاليكه تا الان هروقت گردنبند خودتو گردنت ميكردم برات فرقي نداشت وبهش دست نميزدي...خلاصه وقتي اشتياقتو ديدم برات يه گردنبند ...
14 ارديبهشت 1390

یادم باشه..... یادت باشه

دخترم...عزيزتر از جونم!! يادت باشه..براي درس گرفتن ودرس دادن به دنيا اومدي...نه براي تكرار اشتباهات گذشتگان. يادت باشه..گره تنهايي ودلتنگي هركس با توكل به خدا فقط به دست دل خودش باز ميشه. يادت باشه..هيچگاه از راستي نترسي ونهراسي. يادت باشه..قبل از انجام هركار با انگشت به پيشونيت بزني تا بعدا با مشت به فرقت نكوبي. يادت باشه..با كسي آنقدر صميمي نشي شايد روزي دشمنت بشه. يادت باشه..با كسي دشمني نكني شايد روزي دوستت بشه. يادت باشه..پل هاي پشت سرت رو ويران نكني. يادت باشه..اميد كسي رو ازاو نگيري..شايدتنها چيزيست كه دارد. يادت باشه..كه آدم ها همه ارزشمندند وهمه ميتوانند مهربان ودلسوز باشند. يادت باشه..ببخشي ...
10 ارديبهشت 1390

وقتي بابا كوچك بود

سلام مامانی ....مطلب قبلي رو كه نوشتم دوستاي عزيزمون قدم رنجه كردنو اومدن ديدنمون و راجع به مقايسه عكسامون نظر دادن.... يكي از ماماناي گل ني ني وبلاگي نظرشون اين بود كه بايد عكس بچگياي بابا كامرانو هم ميذاشتم تا بهتر مقايسه كرد...به نظر منم درست ميگفتن.... پس تا دير نشده يه عكس از وقتي بابا ني ني بود رو هم ميذارم تا جانب انصاف كاملا رعايت بشه... ...
7 ارديبهشت 1390

ای عکس تویی شاهد ایام جوانی

چند روز پيش برای سرگرم شدنت رفتیم سراغ آلبومامون...آخه یه جایی خوندم که از زمان نوزادی بهتره عکسای افراد خانواده رو به نی نی نشون بدین تا فکرش باز بشه وسلولای مغزش فعالیت کنن..از اون جایی که  مامانت طرفدار پروپا قرص تلفيق تكنولوژي و سنته از همون ماه اول برات كتاب با عكساي زياد ميخوندمو عكساي آلبومامونو  بهت نشون ميدادم...يادمه سه ماهه بودي كه فيلم عروسيمونو برات گذاشتم وباور نميكردم كه داري باتعجب نگاه ميكني ...بعدها كه بزرگتر شدي ديگه ياد گرفتي وقتي به اسم آدما توي عكس اشاره ميكرديم بهشون نگاه كني يااز همين چند ماه پيش كه به عكس عروسي من وبابا روي ديوار نگاه ميكنيو اول ميگي ((عدوس))يعني عروس بعدهم ميگي ((بابا...مام...
6 ارديبهشت 1390

ماجرای سفر من و خدا با دوچرخه!

زندگى كردن مثل دوچرخه سوارى است. آدم نمى افتد، مگر این كه دست از ركاب زدن بردارد. اوایل، خداوند را فقط یك ناظر مى دیدم، چیزى شبیه قاضى دادگاه كه همه عیب و ایرادهایم را ثبت می‌كند تا بعداً تك تك آنها را به‌رخم بكشد.   به این ترتیب، خداوند مى خواست به من بفهماند كه من لایق بهشت رفتن هستم یا سزاوار جهنم. او همیشه حضور داشت، ولى نه مثل یك خدا كه مثل مأموران دولتى. ولى بعدها، این قدرت متعال را بهتر شناختم و آن هم موقعى بود كه حس كردم زندگى كردن مثل دوچرخه سوارى است، آن هم دوچرخه سوارى در یك جاده ناهموار! اما خوبیش به این بود كه خدا با من همراه بود و پشت سر من ركاب مى‌زد. آن روزها كه من ركاب مى‌زدم و او كمك...
6 ارديبهشت 1390