این چند روز....
دختر نازم سلام......
اومدم تا برات بنویسم که بازم قراره یه چند روزی بریم جاده چالوس....
آخه مامان یک هفته مرخصی گرفته تا هم استراحت کنه وهم بیشتر با تو باشه.....از اونجائیکه باباجون هم چند روز مرخصی داره پس تصمیم گرفتیم بریم ییلاق تا هم آب وهوا عوض کنیم وهم ایام شبهای قدرو اونجا باشیم....آخه نمیدونی مسجد اونجا توی این ایام چه صفایی داره ....برای من از هزارتا مجلس بزرگو پر تجمل تهران بیشتر اثر معنوی داره....
خلاصه قراره امروز بعد از ظهر به اتفاق خاله بریم...بقیه خاله ها وبچه هاشونم بعدا قراره بیان ومن میدونم که حسابی بهمون خوش میگذره......
امیدوارم این روزا به برکت وجود نازنین آقا علی(ع) آرزوی همه دوستان برآورده بشه وهرکس به وسعت قلبش هرچه که از خدا میخواد بگیره.....لحظات خوبی در پیشه ...لحظه های خلوت با خدای بی همتا....وقتی که حجاب دلامون کنار میره وبی پرده با خدا رازونیاز میکنیم وازش میخوایم یکسال دیگه بهمون فرصت زندگی کردن مثل یک انسان واقعی رو بده....خدا کنه اثر این شبها زود یادمون نره وتا سال دیگه ورمضان دیگه توی وجودمون بمونه....(الهی آمین)
امسال سومین سالیه که منو تو درکنار هم این شبا رو میگذرونیم...یکسال توی وجودم بودی وبا من نفس کشیدیو این شبها رو به صبح رسوندیم ودو سال در کنار منی وآیینه وجودت از عطر دل انگیز مهر خدا پر میشه....
نازنینم دیدارمون در دنیای مجازی به بعد از شبهای قدر وبرگشت از مسافرت موکول میشه تا بازم بیامو برات از ناگفته های قلبم بنویسم ...روی ماهتو که الان در خواب ناز بعد از حمامه میبوسم و همه مونو به دست توانای پروردگار میسپارم....