يک بعد از ظهر تابستاني
سلام به روی ماه دختر گلم......
دیروز که باهم برگشتیم خونه طبق معمول سرحال بودیو خنده روی لبت بود...
.
اول مثل همیشه باهم بازی کردیمو....بعد تو مشغول اسباب بازیات وسرک کشیدن به اتاقت شدی ...منم مشغول مجله خوندن.....وقتی حوصله ات سررفت یاد پنجره افتادي...پريدي روي مبل ورفتي پشت پنجره وشروع کردي با خودت حرف زدن (آخه تو وقتي ذوق زده وخوشحالي با خودت بلند بلند شعر ميخوني وحرف ميزني)خلاصه منم که........... رفتم سراغ دوربين....(ميدوني رئيسم ميگه:من فکر نميکنم هيچ بچه اي اندازه دختر شما عکس داشته باشه)چه کنم ...مامان عاشق ثبت همه لحظه هاي زندگي نازنينشه...
.
يه چند دقيقه بعد خسته شديو اومدي سراغ ميز....منم دورادور مواظبت بودم که ديدم رفتي از پشت گلدون با من دالي ميکني...واي که چقدرعاشق دالي کردن با توئم عزيزترين..
يکدفعه چشمت افتاد به چيزي که خيلي دوست داري... ظرف توت خشک...گرفتي دستت وشروع کردي به خوردن...اولش که ميخواستي مثل سوپ سربکشي بعد ديدي نميشه دونه دونه ميذاشتي دهنت...بهت گفتم پس مامان چي؟ زود يه دونه آوردي با ناز گذاشتي دهنمو گفتي ...ميسي(الهي فدات بشم که هرچي بهت بدن يا به کسي بدي ميگي مرسي)
مرحله بعد: سرزدن به يه دوست قديمي....يعني ظرف شاتوتها وانارهاي مصنوعي .......نميدونم چرا اينقدربه اينا علاقه داري وبرات هنوز تازگي دارن....
ديروز خيلي پرکار بودي چون از سرزدن به قسمتهاي مختلف خونه خسته نميشدي....آخرش رفتي سراغ بهترين اسباب بازيت.....که مامان هرروز اثر انگشناي نازتو از روش پاک ميکنه تا فردا که دوباره روز از نو روزي از نو.......
ودر آخر .......بازم پشت پنجره.....ولي اينبار منتظر باباجون