من وکیانا و محرم......
گل گلدون من سلام......
مامانو از بابت تاخيرش ببخش......
هفته گذشته از روز دوشنبه تا آخر هفته هر لحظه وهر جا با تو ودر کنار تو بودم وميدوني که طبق قراري که بين خودمو خودته روزايي که تعطيلم از دنياي مجازي خبري نيست....و صد البته غير از قرارمون حرمت اين ايام هم برام مهم بود......
خلاصه دليل نبودن وننوشتن من همين بود وبس....
امسال محرم براي خونواده سه نفري ما يه حال وهواي ديگه داشت...آخه امسال تو ديگه کاملا همه چيزرو درک ميکرديو ميفهميدي ....هرچند که ما مثل هميشه فقط روز عاشورا و اونهم به خاطر اداي نذرمون رفتيم بيرون ودسته هاي عزاداري رو از نزديک ديديم ولي تو چنان از اونها تاثير گرفتي که تا چند روز بعد هم با خودت سينه ميزدي وزير لب ميگفتي (شهيد تربلا حسين)
مخصوصا که دو تا پسر خاله های مهربونت هم بودنو تو همش سعی میکردی کاراي اونا رو تقلید کنی.......
وقتي مردم ميديدي که زنجير ميزدن با تعجب نگاه ميکردي....بعد که برگشتيم خونه يکدفعه اومدي پيشم ودستاتو باز کردي وگفتي (ماماجون ديدي من زندير ندارم)
ميدوني نازنينم گاهي با خودم به معناي اين شعر فکر ميکنم(اين حسين کيست که عالم همه ديوانه اوست.....) وهميشه هم به يک نتيجه ميرسم و اون اينکه : عشق به امام حسين با گوشت وپوست همه ما عجين شده...شايد به خاطر اينکه ماماناي همه ما توي ماه محرم چه وقتي که توي دلشون بوديم ....چه اونوقتي که مارو شير ميدادن ....يا وقتي که روي زانوهاشون گوشه يه مسجد خواب بوديم...مارو با عشق به حسين پرورش دادن وبه اين دليله که اين نغمه هيچوقت از گوشمون بيرون نرفته... يادم مياد چند سال پيش ...حدود بيست سال ....شايد هم بيشتر.....وقتي ماه محرم نزديک ميشد يه شور عجيبي توي دلم داشتم....آخه اونموقع ها محرم توي پاييز و تابستون بود وما هميشه ميرفتيم جاده چالوس.......نميدوني چه حال وهوايي داشت....تا به امروز هيچ مجلس امام حسيني رو به اون شور وحال ومعنويت نديدم....شبها بعد از نماز، مسجد محل عزاداري رو شروع ميکرد...مردها اول نشسته سينه ميزدن...بعد که مداح به صداش شور ميداد گرد مي ايستادن وسينه ميزدن...ما بچه ها از طبقه بالاي مسجد که قسمت خانومها بود پرده رو ميزديم کنار ونگاه ميکرديم.....يادمه اولين تصوير براي من هميشه ديدن قامت آقاجوني بود که وسط دايره مي ايستاد وميانداري ميکرد...بعد هم ميگشتم دنبال چهره هاي آشناي ديگه....برادر ....پسرعموها......بعد از چند دقيقه هم چراغها خاموش ميشد و اين اوج عزاداري بود .....تا مداح شروع به خوندن اين شعر ميکرد(بر مشامم ميرسد هر لحظه بوي کربلا......)صداي گريه زنها ومردها بلند ميشد وهميشه آخر اين نوحه آقاجوني بلند ميگفت (شه با وفا اباالفضل...)وبقيه همه با هم ميگفتند (معدن سخا اباالفضل).....واي که ديگه توي هر سني بودي اختيار گريه ات با خودت نبود...مخصوصا من که از شنيدن صداي لرزان آقاجوني اشکم سرازير ميشد و هيچ وقت دليلشو نفهميدم....
صبح عاشورا هم براي خودش برنامه خاصي داشت....اول همه جمع ميشدن توي مسجد....بعد سينه زنان راه ميافتادن به سمت خونه کسانيکه سيد بودن يا شهيد داشتن.......نوحه اين روز هم خاص بود....دو گروه ميشدن وميخوندن(امروز عاشوراست يا عيد قربان است.....کرب وبلا يکسر از خون گلستان است) وبا يک يا حسين بلند راهشونو ادامه ميدادن........واي که هنوز بعد از اينهمه سال صداي اون مردم توي گوشمه.......بوي اسپند.....عطر گلاب....مزه دلنشين شربت مخصوص عاشورا.....چشماي پف کرده اطرافيان.......همه وهمه توي ذهنم مثل يه فيلم حک شده.......
کياناي مامان ....عزيزدلم....مثل همه وقتايي که برات از گذشته حرف ميزنم گفتن ونوشتن اين حرفها هم واجب بود....حرفهايي که نه تنها حالا و اينجا برات نوشتم بلکه وقتي بزرگ شدي بارها وبارها هم براي تو خواهم گفت تا مثل من توي جان و روحت حک بشه...هرچند من اطمينان قلبي دارم که تو هم مثل من اين کوله بار زيباي عشق رو با خودت داري......
دردونه مامان امسال محرم هم گذشت ...مثل همه سالها...
بازم محرم خواهد اومد...مثل هميشه.....چه ما باشيم وچه نباشيم...فقط خدا کنه توشه اي که از اين روزا برداشتيم عشق خالص باشه وريا و خرافات و تزوير توش راه پيدا نکنه......
دختر نازم يادت باشه امام حسين به عزاداري من وتو هيچ احتياجي نداره وما فقط به خاطر بقاي حرمت اون بزرگوار وصفاي باطنمون براش اشک ميريزيم.....يادت باشه امام حسين ويارانش مظلوم بودن ولي اين مظلوميت به معناي ضعف اونها نيست.....يادت باشه براي درک اين واقعه و دونستن هدف اماممون بايد تلاش کرد...مطالعه کرد وديد وشنيد.....اگه يه روز اين دل نوشته مامانو خوندي و اراده کردي تا قدم توي اين راه بذاري........ بدون که مامان مثل هميشه کنارته...اگر خدا بخواهد...