مامان بیا باهم خونه رو تکون بدیم
جمعه بود ......
به بابا کامران گفتم تا وقت هست بیا کارهای باقی مونده رو تموم کنیم آخه من دوست ندارم تا لحظه تحویل سال کار کنیمو حسابی خسته باشیم.. بابا گفت اگه کیانا بذاره....
توی همین گیرودار بودیم که تلفن زنگ زد...خاله هایده بود ...گفت میخوان برن خرید...اگه بشه سجاد بیاد خونه ما...خیلی خوشحال شدم اخه تو جون وعمرت این دوتا پسرخاله های وروجکن(سجادوعلیرضا)سرتو درد نیارم وقتی زنگ زدن من گفتم کیانا بدو بیا سجاد اومده...از توی اتاق مثل فرفره چهار دست وپا ...جیغ کشان اومدی دم در
وای که خدا سجادو عمر بده...آخه از وقتی اومد رفتین توی اتاقت با اسباب بازیا شروع کردین بازیو دیگه مارو یادت رفت...ماهم مثل فیلمی که تندش کردن کارامونو کردیم..میدونی من وبابا دوست داریم تموم ساعتای آخر هفته مون برای تو باشه ولی چه کنیم که عیده ویه عالم کار ...که البته همین کارا عیدو لذت بخش میکنه...داشتم میگفتم ما کار کردیمو تو هم یه وقتایی یه سری به ما میزدی...منم که همیشه دوربین بغل دستمه زود یه عکس ازت گرفتم که به همه پز بدم دخملم به من توی خونه تکونی کمک کرده....
چیکارکنم منم آرزومه که یه روز برسه منو تو باهم پیشبند ببندیمو برای عید تخم مرغ رنگ کنیم....شیرینی بپزیمو بیشترشو همون موقع یواشکی بخوریم....هفت سین بچینیم.....تو با دست خودت گندم خیس کنی تا برکت خونمون به خاطر دست پاکت زیاد بشه .....وای که چه کارا که میتونیم باهم انجام بدیم دخترکم...به امید اون روزا که از شیرین کاریامون توی این وبلاگ برات بنویسم.......
اینم عکسی از کیانا در پایان خانه تکانی ....بمیرم واسه دختر نازم خیلی خسته شده...دستت درد نکنه مادر که کمک مامانت بودی.... الهی پیر شی