جشن تولد یک فرشته...
گل رز قرمز مامان سلام... امروز با یه دنیا عکس و.خاطره از جشن تولدت اومدم...دلم میخواد از هر لحظه اش برات بنویسم تا بعدها با خوندن هر کلمه اش تمام خاطراتش مثل یه فیلم تداعی بشه...... همونطور که قبلا هم برات گفتم تو بی صبرانه منتظر جشن تولد بودی و مدام ازش حرف میزدی....چند روز قبل از تولد وسایل تزیین رو از کمد بیرون آوردم و بهت گفتم بیا باهم دیگه بادکنکارو باد کنیمو وسایلو آماده کنیم تا باباجون اونارو وصل کنه...تو هم همش به من میگفتی:(باباجون اینا رو میزنه اینجا....من هورا میکنم.....مامان جون نترکه...من میتسم) خلاصه هرچی بادکنک وقلب فویلی بود بادکردیمو بعد شروع کردیم به ایده دادن که چطوری خونه رو با اونا تزیین کنیم تو هم از ذوقت نمیدونستی ...
نویسنده :
مامان کیانا
7:51