كياناكيانا، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 15 روز سن داره

كياناي مامان

یک داستان آموزنده

1390/4/13 9:02
نویسنده : مامان کیانا
1,602 بازدید
اشتراک گذاری

(بهترینم این مطلب رو در یک سایت خبری خوندم وخیلی بهش  فکر کردم وسعی کردم از ش الگو بگیرم برای رفتارم باتو چون هرروز داری بزرگتر میشی واز رفتارت میفهمم که دیگه برخورد من وباباجون وحرفایی که میزنیم خیلی اهمیت داره....حالا مینویسم تا توهم بعدها بخونی وازش درس بگیری ....)

در يك مدرسه راهنمايي دخترانه در منطقه محروم شهر خدمت مي كردم و چند سالي بود كه مدير مدرسه شده بودم.
قرار بود زنگ تفريح اول، پنج دقيقه ديگر نواخته شود و دانش آموزان به حياط مدرسه بروند.
هنوز دفتر مدرسه خلوت بود و هياهوي دانش آموزان در حياط و گفت وگوي همكاران در دفتر مدرسه، به هم نياميخته بود.
در همين هنگام، مردي با ظاهري آراسته و سر و وضعي مرتب در دفتر مدرسه حاضر شد و خطاب به من گفت:
«با خانم... دبير كلاس دومي ها كار دارم و مي خواهم درباره درس و انضباط فرزندم از او سؤال هايي بكنم.»
از او خواستم خودش را معرفي كند. گفت:
«من 'گاو' هستم ! خانم دبير بنده را مي شناسند. بفرماييد گاو، ايشان متوجه مي شوند.»
تعجب كردم و موضوع را با خانم دبير كه با نواخته شدن زنگ تفريح، وارد دفتر مدرسه شده بود، درميان گذاشتم.
يكه خورد و گفت: «ممكن است اين آقا اختلال رفتار داشته باشد. يعني چه گاو؟ من كه چيزي نمي فهمم...»
از او خواستم پيش پدر دانش آموز ياد شده برود و به وي گفتم:
«اصلاً به نظر نمي رسد اختلالي در رفتار اين آقا وجود داشته باشد. حتي خيلي هم متشخص به نظر مي رسد.»
خانم دبير با اكراه پذيرفت و نزد پدر دانش آموز كه در گوشه اي از دفتر نشسته بود، رفت.
مرد آراسته، با احترام به خانم دبير ما سلام داد و خودش را معرفي كرد: «من گاو هستم!»
- خواهش مي كنم، ولي...
- شما بنده را به خوبي مي شناسيد.
من گاو هستم، پدر گوساله؛ همان دختر۱۳ ساله اي كه شما ديروز در كلاس، او را به همين نام صدا زديد...
دبير ما به لكنت افتاد و گفت: «آخه، مي دونيد...»
- بله، ممكن است واقعاً فرزندم مشكلي داشته باشد و من هم در اين مورد به شما حق مي دهم.
ولي بهتر بود مشكل انضباطي او را با من نيز در ميان مي گذاشتيد. قطعاً من هم مي توانستم اندكي به شما كمك كنم.
خانم دبير و پدر دانش آموز مدتي با هم صحبت كردند.
گفت و شنود آنها طولاني، ولي توأم با صميميت و ادب بود. آن پدر، در خاتمه كارتي را به خانم دبير ما داد
و با خداحافظي از همه، مدرسه را ترك كرد.
وقتي او رفت، كارت را با هم خوانديم.
در كنار مشخصاتي همچون نشاني و تلفن، روي آن نوشته شده بود:
«دكتر... عضو هيأت علمي دانشكده روانشناسي و علوم تربيتي دانشگاه...»

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان حسین
13 تیر 90 13:02
سلام عزیزممممممم
خیلی جالب بود.ممنون



قابلي نداشت گلم
بابا کامران
14 تیر 90 7:56
راست ميگي عزيزم...اگر هرکس مراقب زبان و رفتارش باشه دنيا گلستان ميشه
مامان مليكا
14 تیر 90 8:59
مرسي عزيزم جالب بود كيانا جون رو ببوس


ممنون يه بوسه هم براي گل شما
helia & Sarah
14 تیر 90 16:27



مرسي از حضورت