ما برگشتیم......
سلام فرشته نازم...
الان که شروع به نوشتن کردم تو در خواب نازي وشايد داري يه خواب خوب ميبيني ....خواب آب بازي وبادکنک بازي.....
توي اين دوروز که رفتيم مسافرت تو کيف دنيا رو کردي چون دوتا پسرخاله هاي شيطونت پيشت بودنو تو حسابي بازي کردي....نميدوني چه حالي داشتي...انقدر توي چشمات ذوق وشادي بود که نگو ....فقط نگاه ميکردي به اون دوتا که کجا ميرنو چه کار ميکنن تا تو هم همون کارو بکني....خلاصه خيلي بهت خوش گذشت.....
روز چهارشنبه وقتي ازتهران راه افتاديم خيلي هوا گرم بود حتي کولر ماشين ديگه جواب نميداد....منم فقط بهت آب خنک ميدادم تا گرمازده نشي ولي واي چي بگم..... وقتي از کرج خارج شديم به سمت جاده چالوس انگار از يه تونل آتيش وارد يه يخچال بشي....هوا آروم آروم خنک شد ......جاي همه تهرونيا خالي مخصوصا خاله افسانه وگلشن که به خاطر کنکور مونده بودن .......(انشاا...هموني که ميخواد قبول بشه)راستي يادم رفت بگم سالار وسجاد اومدن توی ماشین ما وتو ديگه سر از پا نمي شناختي ....تا يه آهنگ شاد شروع میشد تو بلند ميشدي ...دست ميزدي وميگفتي... لالار لالاردس دس(يعني سالاردست بزن) ديگه تا برسيم مشغول بودي....
توي اين دو روز مثل هميشه رفتيم باغ وکنار رودخونه ...تو هم وقتي ديدي سجاد وعليرضا رفتن توي آب ميگفتي آب باسي آب باسي.....باباجونم بغلت کرد تا دستتو بزني توي آب.....انقدر خوشت اومده بود که ديگه ول کن نبودي وباباجونو حسابي خسته کردي ........
ديگه چي بگم برات ماماني .....بودن در کنار خونواده به دور از دود ودم وگرماي کلافه کننده تهران و مهمتر از همه سر وصداي شهر حتي براي دوروز واقعا روح آدمو تازه ميکنه.....خداروشکر که يه جايي هست تا بتونيم براي يه روز هم که شده از همه گرفتاريهاي شهرنشيني به دور باشيمو دلمونو جلا بديم.....
خوب ....حالا نوبتي هم باشه نوبت عکسه ......بهترين يادگاري لحظه هاي خوش زندگي ....ميدوني که مامان عاشق عکسه وحتما يه روزي عکاسي حرفه اي رو ياد ميگيره.....پس سخن کوتاه وديدن عکسا(نميدوني وقتي فکر ميکنم تو سالها بعد اين مطالب وعکسارو ميخونيو ميبيني چه حال خوشي بهم دست ميده گل من)
ناناز مامان گردش روزگارو ببين .....توي اولين عکس پست قبلي تو زير همين درختي وگيلاس هنوز سبزه.....حالا اين عکس رو نگاه کن که بعد از دوهفته همون گيلاسا چقدر خوشرنگ شدن......