كياناكيانا، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره

كياناي مامان

دخترم خانووووووووووووووووووووووووووووووووومه

1390/3/30 13:29
نویسنده : مامان کیانا
1,438 بازدید
اشتراک گذاری

گل همیشه بهارم سلام

پنج شنبه گذشته روز ميلاد مولا علي(ع )من وتو به اتفاق عزيزجون رفتيم مولودي.....

راستشو بخواي يه کمي نگران بودم آخه اولين بار بود که بعد از دوران نوزادي به اينجور مجالس ميرفتيم....

اولش که ميخواستم نرم .. ميترسيدم تو اذيت بشي ...ولي بعد ديدم بي ادبيه که دعوتشونو رد کنيم خصوصا اينکه از اقوام بابا بودنو يه کم رودر بايستي داشتم.....

خلاصه سرتو درد نيارم از صبح پنج شنبه همه کارامو با کمک بابا کردمو بعد از ناهار تورو خوابوندم تا سرحال باشي ...بعدهم با هماهنگي عزيزجون رفتيم....وقتي رسيديم طبق رسم اينجور مجالس تقريبا شلوغ بود ولي هنوز شروع نشده بود....نشستيمو  سرگرم احوالپرسي شديم ......توهم به اندازه پنج دقيقه پيش من نشستيو بعد ديگه بلند شدي شروع کردي به راه رفتن......نميدوني چقدر بامزه بودي تا حالا اين رفتاراتو نديده بودم...توي سالن خونه که تقريبا بزرگ هم بود راه ميرفتيو جلوي همه خانوما مي ايستاديو گردنتو کج مبکرديو بهشون ميخنديدي....بعدهم چشمت افتاد به چندتا بچه که پيش ماماناشون نشسته بودن.....اوناروهم به شيطوني وادار کردي ...ميرفتي خودتو مي انداختي توي بغلشون...يا کنارشون مينشستي وبهشون ميخنديدي...منم نگران فقط چشمم دنبالت بود...هي عزيز ميگفت (نگران نباش...جايي نميره...بازي ميکنه)ولي من که ميدوني دست خودم نيست.....خلاصه بچه ها رفتن توي اتاق وتوهم دنبالشون رفتي وشروع کردي به بازي ...بنده خدا عزيز همش توي اتاق مواظب تو بودوحسابي منو شرمنده کرد....نميدوني چه کارايي ميکردي ...ميخوابيدي روي زمين به يکي از دختراي کوچولو ميگفتي (قل قل )يعني منو قلقلک بده...يا به يکي ديگه ميگفتي (بچخ...بچخ)يعني بچرخ...اون بيچاره هام گوش ميکردن و هرچي ميگفتي انجام ميدادن...

جونم برات بگه خانوم مداح که شروع کرد به خوندن تو اول با تعجب نگاش کردي بعد تا ميگفت دست بزنيد....با صداي بلند ميگفتي (دس دس)وتند تند دست ميزدي ...خيلي ذوق کرده بودي .....اينقدر خوشحال بودي که من با خودم گفتم خوب شد اومديم....فقط نگات ميکردم وفکر ميکردم چقدرتند وسريع داري بزرگ ميشي نازنينم....چقدر خوب وبه جا داري اجتماعي بودنو ياد ميگيري واين همون چيزيه که من هميشه آرزوشو داشتم..........

بهترينم خانومي شدي براي خودت ماماني.......بدون که از همين حالا به اين خانوم يکسال وپنج ماهه افتخار ميکنم .......

واي خداجون...الان که اينقدر ذوق زده ام وقتي بيست سالگيتو ببينم چيکار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

کيانا

کيانا

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

ازاده
30 خرداد 90 13:36
salma man har roz webetono mibinam khili ba zogh va mehrabon hastinkianam ro andaze kiana khodam dost datm hazrate ali negahdareshon bashe
بهاره
30 خرداد 90 13:56
سلام...خيلي دلم براي وب تنگ شده بود يه چند روزي نبودم.....قربون اين دخمل خانوم خانوما برم من.....خدا نگهدارش باشه
مامان مليكا
30 خرداد 90 15:36
آخي نازي به اين كياناي گل ايشالا 120 سالگيشو ببيني ماماني مهربون
مامان فرشته
30 خرداد 90 16:41
سلاممممممم گلم خوبی الهی قربونت برم مامان با احساس وای چه عکس های خوشگلی چقدر ناز شده بوسسسسسسسسسسس
بابا کامران
31 خرداد 90 8:21
مهربونم يادته وقتي کيانا کوچيک بود تو براش ميخوندي (همه چي آرومه...دخترم خانومه)تيتر مطلبو که ديدم رفتم به اون روزا..يادش به خير
خاله خانوم
1 تیر 90 7:52
من فداي اون دستش که اينقدر قشنگ روي موس کامپيوتره...با چه جديتي هم نگاه ميکنه


ممنون از مهربونيت عزيزم