كياناكيانا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره

كياناي مامان

در آغاز فصلی نو .....برای دخترم

1390/1/9 11:08
نویسنده : مامان کیانا
677 بازدید
اشتراک گذاری

فرشته کوچیک من...

امروز ۲۸ اسفند ماه یکهزارو سیصدو هشتادونه خورشیدیه ومن در پایان یک دهه از سال ودر اغاز دهه نهم از یک قرن با تو پاره ای وجودم حرف میزنم.....

دلم میخواد برات از حال و هوای خودم توی عالم بچگی از عید وخاطره هاش بگم.....آخه توهم دیگه داری بزرگ میشی وصندوقچه خاطراتت پر میشه از این یادگاری ها....پس برات میگم تا تو هم بعدها وبعدها برای دخترت یا شاید پسرت بگی .....که این طنین صدای ما توی تاریخه

از اون عیدای سالای بچگی اولین چیزی که یادم میاد آماده باش ما از لحظه سال تحویل برای پذیرایی از مهمونا بود....آخه میدونی آقاجونی بزرگ خانواده اس وما تقریبا سه چهار روز اول عید فقط خونه بودیم تا همه بیان عید دیدنی ....یادمه از شب قبل از سال نو سفره هفت سین که اکثرا یه ترمه قرمز گلدار بود رو پهن میکردیم وخاله گلی با سلیقه خوبش همه رو میچید....موقع سال تحویل همه مینشستیم دور سفره ....آقاجونی قران میخوندو ما هم توی دلمون مشغول دعا بودیم.....چه لحظه هایی بود...بعد از این همه سال هنوز برام عادی نیست

خلاصه سال نو میشدو ...بعد هم آقاجونی با قران از در خونه میرفت بیرون تا به اصطلاح روی سال کهنه پا بذاره وبا سال جدید به برکت قران وارد خونه بشه...من این کارو خیلی دوست داشتم....وقتی آقا از در وارد میشد ما با چشمای پر از اشک روبوسی میکردیمو از لای قران عیدی میگرفتیم بعد هم دیگه مثل فیلمای تند میرفتیم آماده میشدیم برای مهمونی بازی....اولین مهمونمون همیشه عمو محمد علی بود که میومد به دیدن برادر بزرگتر...بعدش دیگه شروع میشد جوری که گاهی وقتا سه چهار تا خانواده باهم میومدن وما فقط حواسمون بود که همه پذیرایی بشن گاهی مهمونای اول به ما کمک میکردن تا از جدیدترها پذیرایی کنیم ....نمیدونی چه کیفی داشت....مهمونا میومدنو میرفتن وآقاجونی هم از لای قران تند تند عیدی میداد ...عید اون سالا پر بود از یه حس خوب..حس دوست داشتن ودوست داشته شدن..من همه سعیم اینه که توهم با این سنتهای قشنگ بزرگ بشی...یاد بگیری وحس کنی که داشتن یه تکیه گاه مثل خانواده چقدر به آدم غرور میده...اینکه بدونی چقدر دستای گرمو بزرگ هستن که هرجا خوردی زمین دستتو بگیرنو بلندت کنن....

عزیزدلم دوست دارم قبل از ورود به دهه جدید زندگی برات بگم وبگم وبگم تنها چیزی که از عید اون سالا توی ذهنم خودنمایی میکنه محبت وعشقه...نه ثروت ...نه مکنت...نه خونه بالاشهر ...نه ماشین مدل بالای فامیل هیچکدوم توی خاطرم نیست...فقط گرمای دستشون وقتی دستامو میگرفتن ومحبت توی چشماشون به خاطرم مونده ....چه اونایی که فقط اسمشون توی صفحه دلمون باقیه وخودشون پرکشیدن به آسمونا ...چه اونایی که هنوز سایشون روی سرمونه

دختر گلم .....سال نوی زندگیت مبارک مادری

قدم بذار روی چشای مامانو از سال کهنه گذر کن ....

 

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

baba kamran
29 اسفند 89 9:29
salam dokhtare ghashnge babaee.der akharin saate sale89 behtarin arezoo hara dar sale jadid barayat daram. enshaalah sale no sali por az salamati baraye mano to va mamane mehrabunet bashe.doosetoon daram. 
مامان فرشته
29 اسفند 89 18:39
بر ما سالی گذشت بر زمین گردشی و روزگار را حکایتی امید که آن کهنه رفته باشد به نکویی و این تازه بیاید به شادی سال نو مبارک
farshed
2 فروردین 90 14:42
سلام .سال خوب و خوشی در کنار خانواده و دوستان داشته باشید
الی
7 فروردین 90 21:14
سلام خاله ی مهربون مرسی بهم سر زدی پس تو اتخاب یه اسم خوشکل بهم کمک کن بووووووووووووووووووس
مامان فرشته
14 فروردین 90 19:25
سلام عزیزم وای چه دخمل ملوسی خدا حفظش کنه