كياناكيانا، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره

كياناي مامان

بوی عیدی.....بوی توپ

1389/12/18 10:13
نویسنده : مامان کیانا
939 بازدید
اشتراک گذاری

دختر ناناز مامان...توي اين چندروز خيلي سرم شلوغ بود هم توي اداره كار مهم وفوري داشتم هم باقي خريدا وكاراي عيدو انجام داديم...خلاصه نتونستم بيام باهات دردو دل كنم شيرينم

 

يادم مياد پارسال اين موقع تو يكماهه بودي وما تازه داشتيم به زندگي با تو اخت ميشديم...يادش به خير  صبح كه بابايي ميرفت سركار من ميموندمو يه فرشته آروم كه بيشتر خواب بودو من تا وقت پيدا ميكردم  مينشستم پهلوش ونگاش ميكردم....يادمه همش با خودم ميگفتم كي ميشه بزرگ بشه .....

 

عيد پارسال تو چهل روزه بودي ..هرجا ميرفتيم نقل مجلس...همه بدون استثنا ميگفتن سال ديگه اين موقع براي خودش خانومي شده و حسابي شيطوني ميكنه..مخصوصا اونايي كه خودشون تجربه داشتن ميگفتن واي سال ديگه همش بايدمواظبش باشين...واز اينجور حرفا.

آره حرفاي همشون متينه...ولي من دلخوشيم به همين تغيير كردناي قشنگ  توئه...به اينكه هرروز با كارات به من ميگي كه ماماني خوب منونگاه كن ...ببين دارم بزرگ ميشم...ديگه اين لحظه هاي اولين سلام...اولين باي باي ....اولين خنده....اولين دس دسي...تكرار نميشه ها

وقتي روزا برميگردم خونه وميبينم كه با چه ذوقي منو صدا ميكني دوست دارم زمان توي همون لحظه وايسه وصداي تو مدام تكرار بشه....آخه شيرينم تا منو صدا ميكنيو من ميگم جانم...خوشت ميادو هي پشت سرهم صدا ميكني كه منم بگم...جانم

همه اينارو گفتم كه بگم حتي اگر امسال عيد تو شيطون ترين(كه من اسمشو ميذارم كنجكاوي) دختر عالم بشي ..من خدارو هزار بار شكر ميكنم كه تو هستيو سالمي ...اونقدر سالم وسرحال كه ميتوني يه كاري كني  كه ما اصلا نفهميم عيدو چه جوري گذرونديم...منم پابه پات هستم عزيزم مثل هميشه........ آخه خودمم يه روزي مثل تو بودم ديگه ...از ماماني بپرس

 

کیانای مامان /عید ۸۹

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان آنیسا
20 اسفند 89 9:59
سلام .دختر نازی داری ازطرف من وآنیسا ببوسش امیدوارم همیشه در کنار هم شاد وسلامت باشید .اینم یه گل از طرف آنیسا به کیانا
مامان روژین
21 اسفند 89 1:01
سلام . خوبی . کیانا رو که از عکسهاش میفهمم دماغش چاقه . وقتی مطلبت رو خوندم موقعی که روژین مامان گفتن رو یاد گرفته بود یادم اومد . روژین هم مدام تکرار میکرد تا من جانم رو براش تکرار کنم . من هم شاغل بودم ولی همین شیرین کارها و عزیز بودنها باعث شد که بچه داری رو به کار ترجیح بدم . باور کن شبها که ازم دوره و تو اتاق خودش میخوابه با اینکه تا صبح چندین بار می رم و می بوسمش کلی دلم هواش رو میکنه ، اصلاً نمی تونم تحمل کنم .
khale khanum
21 اسفند 89 13:30
salaaaaaaaaaaaaaaaaaaam.aval ye bus vase kiana.badesham ye barikala be mamane kiana be khatere neveshtehaie ghashangesh
مامان عسل و آریا
21 اسفند 89 14:20
ای جانم.نازی.چقد عکسی که روی مبل خوابوندیدش نازه.عزیزم.خدا براتون حفظش کنه.از طرف من ببوسیدش