كياناكيانا، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 15 روز سن داره

كياناي مامان

برگهایی از تابستان91

1391/6/17 16:00
نویسنده : مامان کیانا
2,047 بازدید
اشتراک گذاری

قشنگترین...نانازمامان سلام...

زیبای من

چند روزی بود که میخواستم بیامو برات حرفای دلمو بنویسم ولی دسترسی به نی نی وبلاگ  امکان نداشت.....البته به دلائل خوب که توی آینده این سایت وقطعا برای ما که جزئ خونواده این سایت هستیم خیلی تاثیر داره......

مطمئنم بعدها که هر صفحه از این وب و خاطرات روزانه بچگی هات رو میخونی اینقدر تکنولوژی پیشرفت کرده که حرفا و گفته های من از امکانات زمانمون به نظرت خنده دار بیاد....همونطور که ما از شنیدن حرفای پدر ومادرامون راجع به دوره جوونی و سرگرمیاشون خنده مون میگیره و همش با خودمون فکر میکنیم ...مگه میشه آدم به این چیزا قانع باشه وزندگی کنه!!!!!!!!!

ولی هرچه که بود و هست من صد در صد اعتقاد دارم که تنها چیزیکه در طول همه زمانها ونسلها بدون تغییر باقی میمونه وهیچ تکنولوژی وقدرت علمی توی بودنش تاثیر نداره .......عشقه.....دوست داشتن بی ریاست.....دوست داشتن بی توقع وچشمداشته......پس من تا تو رو دارم ......تا توان دارم ....برای وجود نازنینت قصه زندگی قشنگت رو به تصویر میکشم ....میدونی چرا؟؟؟؟ 

مطمئنم تو ......حتی بعد از هزار سال ......غرق در تکنولوژی وزندگی ماشینی.....از بین هر حرف وکلمه ای که توی این وب برات نوشتم....طپشهای قلبم رو که فقط به امید بودن و قد کشیدن توست با تمام قلبت حس میکنی 

ایمان دارم که خوندن هر صفحه ....دیدن هر عکس ....دنیایی از عشق مادری من رو به وجود پاک و مهربونت منتقل میکنه......عشقی که هیچوقت نبودنش رو احساس نکردی ونخواهی کرد.....چراکه پیوند معنوی یک مادر با فرزند هیچ زمان گسستنی نیست بهترینم......

دخترکم.....

کیانای خوشگلم.....حالا هم به خاطر همین حرفاست که میخوام برات بنویسم وعکس بذارم......پس گوش کن فرشته من......

فدای چشمات

بعد از اینکه مطمئن شدیم رفتن به سفر ی که قصدش رو داشتیم توی تعطیلات چند روزه تهران امکانش نیست به پیشنهاد آقاجونی مهربون وبرای اینکه حال وهوای بابا هوشنگ اینا هم کمی عوض بشه.....رفتیم جاده چالوس....خونه باغ با صفای آقاجونی......وقت رفتن چون مثل همه ایام تعطیل جاده چالوس حسابی شلوغ بود به اتفاق خاله هنگامه اینا از جاده شمشک/دیزین رفتیم....خدا رو شکر خیلی خلوت بود وما مثل همیشه دو ساعته رسیدیم.....تو از اول راه به خاطر علیرضا ویگانه رفتی توی ماشین خاله و حسابی کیف کردی......

 خدارو شکر بهمون خوش گذشت.....هوا عالی بود.....خنک وتمییز ومثل آیینه صاف.....

تصمیم گرفتیم برای ناهار بریم باغ عمو محمد علی.....(انشاا....خدا بهشون سلامتی بده وبرکت)از صبح رفتیمو تا غروب اونجا بودیم.....

یادمه پارسال همین موقع ها بود که توی این باغ روی تاب نشستیمو عکس گرفتیم......چقدر زمان زود میگذره....مثل باد....

تابستان90

عشق وزندگی

تمام سعی ام رو کردم که تو کاملا درک کنی بودن در یه جای بکر که تنها صدایی که ازش بگوش میرسه صدای رودخونه وآواز پرنده هاست چه لذتی داره......حس کردن بوی علف تازه......

گل باغ زندگی ما

خنکی آب رودخونه که برای چند لحظه میتونی پاهات رو توش نگه داری....

ماهی کوچولوی صورتی

کیانا وباباجون کنار رودخونه

حرکت سایه درختها وقتی باد میاد.....حتی  یه حلزون کوچولو که تو تا حالا ندیده  بودی وحسابی تعجب کردی

پیرهن صورتی

حس بوی خوب هیزم و برنج روی اجاق که واقعا برات تازگی داشت.....

باباجون در حال آشپزی

امسال تجربه تمام اینها خیلی برات لذت بخش بود....آخه یواش یواش قدرت درک وفهمت داره کامل میشه وحتی به نظر من بیشتر از سن واقعیت خیلی چیزا رو درک میکنی وارتباطشونو باهم میفهمی.....(خدارو شکر)

نازدار من

روزای بعد هم بهمین منوال گذشت.....رفتیم یه باغ دیگه وگلابی چیدیمو گردو خوردیم....تو وعلیرضا هم مشغول بازی وکنجکاوی....

کیانا وپسرخاله

 تو از دیدن میوه ها روی درخت خیلی ذوق کرده بودی....برات توضیح دادم میوه هایی که میخوریم چه جوری بوجود میان وبه دست ما میرسن ...

باغبان کوچولو

روزای خوبی بود....خداروشکر تونستیم لحظه های خوبی رو برای باباهوشنگ وعزیز که دلشون پر از غمه فراهم کنیم.....یک روز زودتر از پایان تعطیلات برگشتیم تهران... باز جاده خلوت بود....به پیشنهاد من همراه عزیز اینا رفتیم خونه ابدی عمو کامیار .......بعد هم خونه باباهوشنگ تا آخر شب.....وقت برگشتن اینقدر خسته بودی که تا راه افتادیم خوابیدی......مثل همیشه از صدای منظم وآروم نفسهات حس کردم که خستگیت از بازیها وخوشیها این چند روز بوده......خداروشکر که توان شادکردنت هنوز در وجودمون هست.......

نازنینم.......قصه امروز ما به سر رسید......مثل تمام قصه های دنیا با این تفاوت که قصه مامان سرشار از راستی وصداقت بود....

حالاتا یه روز ویه قصه دیگه توی این دنیای مجازی باید از هم خداحافظی کنیم.....ومثل همیشه همدیگه رو بسپاریم به دستای خدای مهربون....منم برای این خداحافظی هزاران بوسه نثار روی ماهت میکنم واز خدا میخوام تا اومدن دوباره من چشم مهربانش به وجود تو وهمه کوچولوهای این خاک  باشه......الهی آمین

 قربون ناز وادات

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (14)

بابا کامران
17 شهریور 91 18:22
دختر نازم شاد بودن همیشگی تو ومامان خوبت آرزوی منه.....دوستون دارم
مامان گیسوجون
18 شهریور 91 0:10
ای جانم همیشه به گردش و شادی دوست گلم واییییییی آخ جون من بالاخره یه دوست گل دیگم رو دیدم کیانا چه جیگری شده ماشاا...
مامان گیسوجون
18 شهریور 91 0:10
دوست گلم می شه زحمت بکشید به گیسو جون من رای بدید ممنون می شم لینک مسابقه http://koodakeman91.niniweblog.com/post347.php از فردا رای گیری شروع می شه
خاله خانوم
18 شهریور 91 7:39
سلام سلام....به به چه دختر ناناز وخوشگلي....با اون لباساي جورواجور قشنگش.....من بچه دار شدم همه لباساي کيانارو ميخوام....گفته باشم
هدي مهدوي
18 شهریور 91 13:09
سلام خانومي....هميشه به گردش.....چقدر ناز شده کيانا....هزار ماشاا...کاش اونجابودم وبوسش ميکردم....خوشگل وخوش زبون مامان
میترا
18 شهریور 91 15:52
خدا رو شکر که بهتون خوش گذشته. همیشه شاد و خندون و سلامت باشین. عکس پروفایلشو ببین
خاله گلی
18 شهریور 91 21:58
خاله به قربونت با اون عکسای قشنگت
فاطمه
21 شهریور 91 7:17
هميشه شاد باشي خوشگل خانوم.....
مامان ملیکا
22 شهریور 91 8:37
وای خدای من چه فرشته ای شده این جیگر کوچولو مخصوصا عکس اولیه ایشالا خدا برات حفظش کنه و همیشه شاد باشید میبوسمتون ببخشید سرم شلوغ بود دیر سر زدم اما همیشه به یاد تو و دختر خوشگلم هستم
شیده
23 شهریور 91 2:02
سلم نسیم جان...نصف شبی از دیدن عکسای این دخمل نازو آتیشپاره ات شاد شدم وانرژژژژی گرفتم.....ببوسش....
fatemeh
25 شهریور 91 21:47
پری
26 شهریور 91 3:09
اخ قربونش بره اجی الهی عکس پروفایلشو ادم دوس داره بگیره لپاشو بخوره جیگرمراستی با افتخارم لینکت کردم
همراز
27 شهریور 91 7:21
کيانا جونم خيلي خيلي دوست دارم....نازدارخاله.....قربون اون خنده هاي نمکيت....
مامان سانای
28 شهریور 91 10:31
روز دختر مبارک