كياناكيانا، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 20 روز سن داره

كياناي مامان

گل گلخونه....گرمی خونه

1390/12/8 15:40
نویسنده : مامان کیانا
1,950 بازدید
اشتراک گذاری

پرنسس کوچولوی من سلام....

توی این روزهای سرد وزمستونی خونه دل ما گرمه گرمه....آخه از تموم دنیا ماییمو این یکدونه دختر....گاهی وقتا با خودم فکر میکنم هیچ چیز در این جهان پهناور شیرین تر از طعم دلنشین دختر داشتن نیست....یه حس لطیف از داشتن کسی که میدونی تمام روح وفکر وجسمش مثل توئه....انگار که داری بچگی های خودتو مثل فیلم میبینی....با همون افکار...همون ناز واداها...واز همه مهمتر همون عشق واقعی وتعصب دخترونه برای پدر ومادر که مثال زدنی نیست....امروز تصمیم گرفتم برات از شیرین زبونیا وشیرین کاریات که واقعا منو باباجونو متعجب میکنه بنویسم تا بعدا بخونی وبدونی که چه نی نی بامزه وبلایی بودی...هرچند تا جاییکه امکانش بوده ازت فیلم گرفتم تا بعدها با دیدنشون حسابی کیف کنی....

تو از حدود یکسال وشش ماهگی حرف زدنو شروع کردی واینقدر زود جمله بندیارو یاد گرفتی که باورمون نمیشد...البته من همه اینارو مدیون زحمتهای آقاجونی اینام..این بزرگترین شانس من بود که اونارو دارم تا وقتایی که نیستم ازت مواظبت کنن...اونجا که هستی دور وبرت شلوغه ومدام در حال حرف زدنی...خاله هم که دیگه مسئول آموزش مستقیم توئه...از کتاب بگیر تا لگوهای آموزشی و نقاشی وخوندن شعر...غیر از اون منم از دوران بارداری ونوزادی این عادت خوندن کتاب رو برات داشتم...هرروز چند تا کتاب...اوایل چیزی متوجه نمیشدی وفقط عکسهاشو نگاه میکردی ولی یواش یواش تاثیرشو دیدم....(همیشه به همه مامانا توصیه میکنم)خلاصه همین کارا باعث شد از چند ماه قبل تو مثل بلبل شعر بخونی وحرف بزنی...مثلا...

**اول از همه شعر حسنی نگو یه دسته گل رو یاد گرفتی اولش فقط کتابشو برات میخوندم بعد باباجون کلیپشو پیدا کرد وهمین باعث شد کل شعر رو یاد بگیریو با اون زبون شیرینت بخونی....

**یه کتاب برات خریدم به اسم (شعرهای ماندگار)که توش همه شعرهای زیبای فارسی رو که قدیما برای بچه ها میخوندن داشت...از بس خاله برات خونده بود از روی عکساش یاد گرفتی که کدوم شعر توی کدوم صفحه است....اولین شعری که از اون کتاب یاد گرفتی (گرگم وگله میبرم )بود بعد هم (دویدم ودویدم)این آخری رو انقدر بامزه میخونی که همه از خنده روده بر میشن...

**برنامه آکادمی موسیقی ....که پخش میشد تو فقط کارت این بود که یه چیزی مثل بلندگو دستت بگیری وشروع کنی به خوندن...دایی بیژ|ن هم یه میکروفن از توی اسباباش برات پیدا کردو دیگه حسابی خواننده شدی....ولی قسمت بامزه اش اینجا بود که یه روز ناخودآگاه شنیدم که داری برای خودت شعر (یه حرفایی همیشه هست...)رو میخونی منم حواستو پرت نکردم و........ دیدم بعلللللللله ...خانوم بیشتر شعر رو بلده وداره برای دلش میخونه.....دیگه از اونروز هرجا بودیم همه ازت درخواست این آهنگو میکردن...توهم که بدون بلندگو اصلا افتخار نمیدی...حالا شده یه شونه یا اسپری یا حتی یه خودکار ....خوب حق داری بدون تجهیزات که نمیشه!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ولی نمیدونی با چه حسی میخونی حتی ادای خواننده رو هم در میاری .......چشماتو میبندیو دستتو دراز میکنی....خلاصه دنیایی داریم باتو نانازی

**شبها وقت خوابت که میشه من به باباجون میگم (کامران چراغ اتاق رو خاموش کن کیانا بخوابه) حالا دیگه جنابعالی این وظیفه رو بر عهده گرفتین...شبها قبل از من میگی(کامران چراغو خاموش کن)

** وقتی میگی مامان جون...من مثل همیشه میگم :جانم....ولی تازگیها یه چیز جدید یاد گرفتی.. تا من میگم جانم زود به من میگی (بگو جان دلم)

**خاله چیزای خطرناکو بهت یاد داده....حالا هرجا چاقو...قیچی...کبریت...اتو ببینی انگشت نشانه رو بلند میکنیوبا صدای بلند وکشیده میگی (چاقو.....خطناکه)

**هروقت توی ماشین باشیم حالا پشت چراغ قرمز یا هرجای دیگه تو باید با سرنشینای ماشینای اطراف (بای بای ) کنی وگاهی هم دور از چشم باباجون براشون بوس میفرستی....

**از این اخلاقت خیلی خوشم میاد...کیف میکنم وقتی میخوای به چیزی غیر از اسباب بازیهای خودتو دست بزنی میگی(مامان جون میشه اینو بردارم)دلم غنج میره وقتی اینو میشنوم...

** هرکسی که زنگ میزنه باید حتما صحبت کنی....(البته منم برای آشناهای نزدیک حتما گوشی رو به تو هم میدم تا استقلال شخصیتتو پیدا کنی...)گوشی رو که میگیری مثل منو باباجون باید حتما راه بریو حرف بزنی...بعد سرتو کج میکنی...ژست میگیری ووقتی ازت میپرسن خوبی...میگی (اخمم دوللا)یعنی الحمدلله....

**رفته بودیم خونه باباهوشنگ....لگوهاتو برده بودی ومشغول بازی با عمو کامبیز بودی....باباهوشنگ اومد کنارتون نشست......بهش گفتی(دست نزنیا...فقط نگا کن)

**یک بار مجبور شدم تورو با خودم ببرم آرایشگاه....حالا خوب بود خاله همراهمون بود ...تاخانوم آرایشگر کارشو شروع کرد....زدی زیر گریه..فکر میکردی داره منو اذیت میکنه....از اون ببعد یکی از بازیهای موردعلاقه ات اینه که مثل اون خانوم موهای منو شونه کنی ....ولی نه به این سادگی....حالا شونه کردنت بماند ...با هر بار برس کشیدن سرتو میاری جلوی صورتمو میگی(خوبه خانوم..)منم میگم (بعله....لطفابرام فر کنین) تو هم با یک قیافه جدی میگی(باشه پرپر (فرفر)میکنم)

**چند شب پیش ژاکتتو آوردی به زور میخواستی تنم کنی.....به زبون خودت میگم(مامان جون اینکه اندازه من نیست...) تو هم با ژست من میگی(بپوش بپوش...سرما توی تنت نره...)

**همیشه وقت غذاخوردن بهت میگم(مامانی قشنگ ی" ی" کن دلت درد نگیره....)خونه باباهوشنگ در حال خوردن شام با قیافه جدی به عمو کامیار میگی(بخور بخور....قشنگ ی" ی" کن... دلت درد میگیره ها)

**وقتی باباجون گفت میخواد ماموریت بره آبادان.....من به شوخی بهش گفتم ( لب کارون رفتی زیاد بندری نرقصی...کمرت درد میگیره....) از اونروز به بعد به هرکس رسیدی گفتی(باباجون رفته آبادان نانای کنه)

**به خاطر جمع کردن اسبابها وکاراي تولد چند روزي بود عضلات کمرم گرفته بود......تو هم به عادت معمول تا وقت پيدا ميکردي ميگفتي (مامان جون بغل)منم تا جايي که توان داشتم بغلت ميکردم ولي يه وقتايي از شدت درد ميگفتم( کمرم درد ميکنه ماماني.....الان نميتونم)چند روز بعد داشتيم باهم خاله بازي ميکرديم ....من بچه شده بودم تو مامان....گفتم (مامان جونم بغلم کن بريم ددر) خيلي جدي گفتي(نه ...نميشه...کمرم درد ميکنه)

ووووووووو....هزار تا شيرين زبوني ديگه که واقعا از شنيدنش هم متعجب ميشم وهم شاد.....الهي من فداي تک تک حرفاي قشنگت که به اندازه تمام دنيا براي من خوشبختي وعشق رو مياره.....بودنت توي خونه مثل بودن يه خورشيد گرمه که تمام زواياي زندگيمونو مثل روز روشن از نور اميد وشادي ميکنه....هر لحظه خداوند مهربونو به خاطر بودنت شکر ميکنم بهترينم.....

دخمل ناناز

کياناوپازل

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

مامانی درسا
8 اسفند 90 7:51
ای جان به این دخملی با این همه شیرینکاری . ماشاالا . عزیزم با نظرت موافقم دختر داشتن بهترین هدیه خداونده . ......
فهيمه و صدرا
8 اسفند 90 10:45
ممنون خاله جون چه لباس خوشگلي تن كيانا كرديد ببوسيدش
باباکامران
9 اسفند 90 7:22
گاهي وقتامن ومامان جون از شنيدن حرفاي تو انقدر متعجب ميشيم که فقط چند ثانيه همديگه رو نگاه ميکنيم......توي همين لحظات ميفهمم که چقدر با داشتن تو خوشبختم
خاله خانوم
9 اسفند 90 7:23
با خوندن اين مطلب کلي خنديدم....خيلي خيلي بامزه وشيطوني دخملي.....اين حرفارو از کجا ياد ميگيري؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
AZADEH
9 اسفند 90 13:24
VAY K CHE GHAD DOSESH DARAM MASHALA VALI NASIMEH JOO KIANA MAN KHILI KAM HARF MIZANE VALI VOJODESH TO KHONE HAME CHI HAST VAGHEAN DOKHMAL DASHTAN NEMATE
پرنيان مامان آوا
9 اسفند 90 14:02
عزيزم خيلي لذت بردم...ماشاا...کيانا چقدر زود کامل حرف ميزنه....اسفند دود کن براش
آیداوآیلار
9 اسفند 90 15:00
من چشم ندارما.توروخدابراش اسفنددودکن.
مریم(مامان روشا)
10 اسفند 90 10:10
الهی...واقعا" دخترا گرمی خونه هستند من و پدر هم همیشه خداروشاکریم که بهمون دختر داد...وقتی کارای کیانارو میخونم برمیگردم به چند ماه پیش روشا تاحالاخیلی دیدم خیلی کارا و حرفا و حتی شعراشون مثل همه خیلی برام جالبه ایشالا همیشه خونه ی دل همه گرم گرم باشه