كياناكيانا، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره

كياناي مامان

يک روز...هزار حرف

1390/12/3 15:41
نویسنده : مامان کیانا
1,808 بازدید
اشتراک گذاری

دختر نازم ....برگ گلم...سلام

امروز روز دلتنگی مامانه......آخه باباجون برای اولین بار در زندگی مشترکمون رفته ماموریت....آبادان.....میدونی برای چندروز......دیشب ساعت ٧ پرواز داشته وامشب ساعت ١٠ برمیگرده ....وای نگو چه مامان لوسی...نخند به من.....حالا بعدها انشاا....خودت تجربه میکنی ومیفهمی که جایی که عشق هست منطق خیلی سخت میتونه جایی برای خودش پیدا کنه.....خلاصه با اینکه روزای عادی از صبح تا بعد از ظهر همدیگه رو نمیبینیمو فقط تلفنی از حال هم با خبریم....ولی انگار فقط احساس اینکه فرسنگها از اونیکه دوسش داری دوری کفایت میکنه....حالا بگذریم که اگه روزای عادی ده بار باهم تلفنی حرف میزدیم...امروز شده بیست بار....... 

حالا نوبت خبرای خوبه.......

بالاخره بعد از دوسال وده روز پنج شنبه گذشته گوشهای مبارکتو سوراخ کردیم وتو هم رسما به جرگه خانومهای گوشواره دار پیوستی....راستشو بخوای از همون بدو تولد همه توصیه میکردن که هرچه زودتر گوشاتو سوراخ کنیم ولی من اصلا موافق این کار نبودم....آخه میدونی من ته دلم آویزون کردن طلا به بچه های کوچولو رو دوست ندارم....به نظرم بچه هارو بازاری میکنه وزیبایی ذاتی اونارو تحت تاثیر قرار میده...ولی چه میشه کرد که اینم قسمتی از فرهنگ ماست وگاهی ناگزیر به اجرای اون هستیم......گوشواره هم که دیگه نگو.....دلم میخواست خودت بزرگ بشی واگه دوست داشتی گوشاتو سوراخ کنی....به همین خاطر هم تا حالا برات نخریده بودم......ولی هدیه تولدت از طرف باباهوشنگ وعزیز یه جفت گوشواره خیلی خوشگل بود که بهانه ای شد برای اینکه به احترام گل روی اونا گوشاتو سوراخ کنیم.......الهی فدات بشم که تا وارد مطب شدیم به خانوم دکتر گفتی(سلام ...میخوام گوشمو سوراخ کنم....) الهی فدای اشکای گوله گوله ات که مثل همیشه زود بند اومد ......الهی مامان فدای قد وبالات که از اون روز به بعد هرکسی رو دیدی یا هرکس که زنگ زد بهشون گفتی که گوشاتو سوراخ کردی......

راستی اگر خدا بخواد برای ایام عید مهمون شهر بی مثال شیراز شدیم....امروز دیگه رزرو تور رو انجام دادیمو سفرمون قطعی شد....این اولین مسافرت ما در کنارت به شهر شیرازه....مطمئنم که در کنار تو بهترین روزا ولحظه ها رو خواهیم داشت.....حتی از فکر رفتن به شیراز هم هیجان زده میشم ....از اینکه چند روزی بدور از هیاهوی تهران غرق در تمدن بی مثال آریایی و دنیای لطیف شعر وشاعری هستیم  قلبم پر از شادی میشه.....انشاا...این عید به همه ایرونیا خوش بگذره وخونه دلشون سرشار از شادی باشه.....

نازدار مامان....این دل نوشته هم به پایان رسید.......دوست دارم و نفسم به نفست بنده......روزشماری میکنم تا عید از راه برسه و یه تجربه جدید از با تو بودن رو داشته باشم.....تا یه روز خوب دیگه ویه دل نوشته دیگه...بدرود دختر برگ گلم

عسل بانو براي اينکه اين پست بدون عکس نباشه يه عکس از کامپيوتر خودم توي اداره رو برات ميذارم جايي که هرروز چشمم به گل روي توئه وبراي کار انرژي ميگيرم.....هروقت دلم تنگ شد بوسش ميکنم وباهاش حرف ميزنمو قربون صدقه اش ميرم

کيانا در کامپيوتر اداره مامان  

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

رضا جونی
3 اسفند 90 14:27
سلام سلام فردا تولدمه، توی وبلاگم تولد گرفتم، خیلی خیلی خوشحال می شم تشریف بیارید تا شما نیاین من شمعا رو فوت نمی کنم http://rezajoon.niniweblog.com
باباکامران
3 اسفند 90 14:37
منم از اين سفري که در پيش داريم خيلي خوشحالم.....ميدونم که مثل هميشه در کنارهم شادوخوش هستيم...
آیداوآیلار
6 اسفند 90 12:26
ماشا....چه عسلی.من لینکتون کردم خواستین شماهم وب منولینک کنین.
خاله خانوم
7 اسفند 90 7:25
بابا کشتي مارو با احساس....خوش به حالتون که ميرين شيراز.....شهر احساس
آیلار وآیدا
7 اسفند 90 9:56
منآیداهستم چه قدر ناز هستی
مامان مليكا
7 اسفند 90 14:46
ايشالا حسابي يهتون خوش بگذره هميشه چيزهاي قشنگي تو وبلاگ دختر عسلمون مينويسي دستت درد نكنه خانومي