كياناكيانا، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره

كياناي مامان

چند برگ از زندگي يک غنچه

1390/10/3 22:32
نویسنده : مامان کیانا
2,666 بازدید
اشتراک گذاری

نازدار مامان سلام ......

نميدونم چرا يه مدتيه هر کاري ميکنم نميتونم مثل قديما زود به زود برات بنويسم وبا هم مادر ودختري حرفاي خوب خوب بزنيم...اين هفته هم روزاي پرکاري رو داشتيم ...چه توي محل کار چه توي خونه.....آخر هفته هم مهمون خاله هايده بوديمو حسابي دلي از عزا درآورديم.....آخه خاله همه خانواده رو دعوت کرده بود خونه شون براي همين ما خانوما از صبح پنج شنبه رفتيمو آقايون هم بعدا اومدن.......

کيانا

تو هم که بابودن پسرخاله ها ودختر خاله ها ديگه سر از پا نميشناختي و انقدر ذوق کردي که شادي رو ميشد توي چشماي معصوم ولپاي گل انداخته ات ديد.....

کيانا وپسرخاله ها

کيانا

 اينجور وقتا با خودم فکر ميکنم که خدارو شکر تو بچه اجتماعي هستي و چقدر از بودن با همسن وسالاي خودت خوشحالتري .....ميدوني اين طرز رفتار تو خيالمو براي مهد کودک گذاشتنت راحت ميکنه...هرچند ماماني اينا تا حرف از مهد کودک مياد مخالفت ميکننو ميگن که تو حالا حالاها پيش اونا هستيو لازم نيست مهد بري .....ولي من عقيده دارم از 3 سالگي مهد کودک خيلي برات مفيده وتوي آينده ات خيلي اثر داره.......مخصوصا که ميبينم که تو نياز به همبازي ودوست حتي از همين حالا هم داري...مثلا وقتي ميريم خونه منو ميبري توي اتاقت وتا باباجون بياد بايد باهم بازي کنيم...تو تمام عروسکاتو ميچيني وبرامون غذا درست ميکني و به خورد ما ميدي...بعد هم من بايد تک تک اونارو مثل تو بخوابونمو خودمم روي پاي تو بخوابم ولالايي مخصوصو برام بخوني..........وهزار تا بازي ديگه....من عاشق اين خلاقيت توام....عاشق اينکه تک تک کاراي منو مو به مو تقليد ميکني.....

داشتم برات ميگفتم که خونه خاله هايده حسابي بهت خوش گذشت طوريکه وقت برگشت گريه کردي که(ميخوام بمونم) آخه اين جمله رو تازه ياد گرفتي....هرروز که از خونه ماماني ميخوايم بريم تو همينو ميگي....ولي تا من حاضر ميشم زود ميدوي وميگي (مامان جون بغل.....بليم خونمون)

راستي ميدوني که خانوم کوچولو..... عروسک قديمي خاله  هم با ما اومد خونمون......آخه تو اونروز اينقدر دلبسته اين عروسک شدي که خاله وقت برگشت با اصرار داد بهت......

کيانا وعروسک

 منم هرچند از اينکه تو به اينکار عادت کني زياد راضي نبودم ولي از ديدن حالت صورتت وقتي عروسکو بغل ميکردي.... ديگه مخالفت نکردم....

حالا من وتو اسمشو گذاشتيم....ملودي.....اين اسمو به خاطر خاله هايده اتنخاب کردم که خيلي دوستش داره ولي خدا بهش دختر نداد تا اين اسمو روش بذاره........

کيانا وعروسک

چند روزي بود بيني ات گرفته بود ...ترسيدم که خداي نکرده سرما خورده باشي ...رفتيم پيش آقا دکتر...خدارو شکر که چيزي نبود...گفت براي خشکي هواي خونه است وآلودگي هواي بيرون.....دکتر گفت توي اين هوا بچه هارو اصلا نبايد بيرون برد ......ومن خيلي دلم براي همه ني نيا سوخت که حتي براي يه بيرون رفتن معمولي هم مشکل دارن......(خدايا خودت به داد غنچه هاي ما برس.....)

کيانا

نازدونه من اينم از حرفاي امروز دل مامان براي تو چراغ خونه......تا روزي ديگر وسلامي ديگر.....ميبوسمت هزار بار

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

بابا کامران
28 آذر 90 14:41
نازنينم.....نميدوني چقدر عاشق اين ژست گرفتناتم.....از راه دور دلم ميخواد ببوسمت
ميترا
28 آذر 90 15:21
اون چيه تو دستت؟ لواشك؟ كيمياي من كه كسي رو نداره باهاش بازي كنه. نه خاله نه بچه هاي خاله. تنهاست.
مامان دیانا
29 آذر 90 14:02
سلام مامانی می بینم که مهمونی شکر خدا خوش گذشته و به بچه ها بیشتر همیشه خوش باشین و کیانا جونو ببوسین
مامان گیسو
29 آذر 90 14:30
سلامممممممممم عزیز دلم خوبین ؟ ماشاا... هزار ماشاا... خیلی بزرگ و خانم شده وای بخورمت خاله جون بوسسسسسسس
مریم(مامان روشا)
29 آذر 90 17:00
الهی ... چقدر حالهای کیانا شبیه روشاست منم میخوام از 3 سالگی بذارمش مهد تنها همبازیش منم و 2تا پسر خاله ،خیلی احساس میکنم نیاز به همبازی با هم سنای خودشو داره یه عالمه بوس برای کیانای نازم و مامان مهربونش راستی یلدا هم مبارک
مامان حسین
30 آذر 90 11:43
سلام یلدا برشما مبارک اگه دوست داشتین به کد 174 هم رای بدین
شيده
3 دی 90 15:16
سلام....واي چقدر ناناز شدي.....چقدر بزرگ شدي خاله....دوووووووووووووست دارم
هدي مهدوي
3 دی 90 15:17
سلام...هميشه شاد وسربلند........از خوشحالي شما منم خوشحالم
مامان گیسو
4 دی 90 2:01
خصوصی داری
مامان مليكا
5 دی 90 7:57
سلام عزيزم به نظر منم مهد براي بچه هاي يه ذره بزرگتر از كيانا جاي خوبيه مليكا خيلي چيزها رو تو مهد ياد گرفت ايشالا اگه مهد خوبي پيدا كني اصلا نگران نباش تو مهد بهشون كلي هم خوش ميگذره مي بوسمتون