آبان.....ماه خوب من....ماه خوب ما
شکوفه زندگي...کياناي مهربون ما
چهار سال پيش در چنین روزی......دهم آبان ماه یکهزارو سیصدو هشتادو شش خورشیدی..من وباباجون يکي شديم.....يه روز خوب وبه يادموندني که بزرگترين وارزشمند ترين ثمره اش براي ما...تو هستي....يه گنج بي مثال.....
وحالا در آستانه اين روز دلم ميخواد با همه وجود تمام احساساتمو به باباجون تقديم کنم.....هر چند که شکر داشتنش همه لحظه ها وروزها با منه ولي در اين روزکه تمام خاطرات چهار سال باهم بودن مثل يه فيلم دلنشين براي من تکرار ميشه ....بازم دلم ميخواد هزاران بار از بودن وداشتنش شکرگزار باشم....پس اين شعر تقديم ميکنم به باباجون به کامران خوبم که بهترين داشته من از عشقه.....
((وقتی گریبان عدم با دســـــــــــــــت خلقت می درید))
((وقتی ابد چشـــــــــــــــــم تو را پیش از ازل می آفرید))
((وقتی زمین ناز تو را در آســـــــــــــــمانها می کشید))
((وقتی عطــــــــــش طعم تو را با اشکهایم می چشید ))
((من عاشق چـــــــــــشمت شدم نه عقل بود و نه دلی ))
((چیزی نمیدانـــــــــــــــــــــــــم از این دیوانگی و عاقلی ))
((یک آن شد این عاشـــق شدن دنیا همان یک لحظه بود))
((آن دم که چشـــــــــــــــــمانت مرا از عمق چشمانم ربود))
((وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد ))
((آدم زمینــــــــــــــــــی تر شد و عالم به آدم سجده کرد))
((من بودم و چشـــــــــــــــــــــمان تو، نه آتشی و نه گلی))
((چیزی نمیدانــــــــــــــــــــم از این دیوانگی و عاقلی ...))