مامان جون به کیانا لباشک بده......
دخمل قشنگه سلام......امروز دلم ميخواد از لواشک خوردنت توي اين روزا بنويسم......ميدوني که به برکت وجود باغ آقاجوني ودستاي مهربون ماماني هرسال اين موقع فصل برداشت لواشکوتقسيم سهمه ونميدوني چه کيفي داره که هنوز يک ماه نشده همه سهمتو بخوري وبراي زمستون چيزي باقي نمونه ومجبور بشي دوباره از ماماني التماس دعا داشته باشي......
جونم برات بگه توي خونواده من از بچه گي به خوردن لواشک وآلوچه معروف بودم....انقدر زيادو باولع ميخوردم که ماماني مجبور ميشد يه جايي قايمشون کنه ولي من بازم هر طوري بود پيداش ميکردمو......تا تموم ميشد دست بردار نبودم....
حالا از اونجايي که ميگن بهشت وجهنم همين دنياست چند روزيه که خدا من رو هم به درد ماماني دچار کرده....آخه تو مدام در حال گفتن اين جمله اي(مامان دون لباشت بده) ومن نميدونم واقعا بايد چکار کنموقتي هم که بهت لواشک ميدم اول ميگي (بليم تخت)منظورت اينه که بريم دوتايي روي تخت اتاق ما بشينيمو تلويزيونم روشن کنيمو لواشک بخوريم.......آخه بعد از ظهرها که ميريم خونه تا باباجون بياد کارمن وتو اينه که با سالي ومجله وکتاب وميوه بريم روي تخت مابشينيم ....اول تو يه کم بالا وپايين بپريو باهم شعر بخونيم بعد هم کتاب ورق بزني وميوه بخوري ...منم که يا بايد تلويزيون نگاه کنم يا هروقت شما بگين باهم بازي کنيم .......
داشتم ميگفتم عزيز دلم...وقتي بهت لواشک ميدم وميري روي تخت توي سه ثانيه همه رو ميذاري دهنتو تند وتند ميجوي....انقدر با لذت ميخوري که منم دهنم آب مي افته و باهات همراه ميشم......واقعا که توي لواشک خوردن کپي برابر اصل خودمي ناناز خانوم.........ببين تو رو خدا ....عاشق اين صورت لواشکيتم دخملي......نوش جونت..