یک روز ....یک تولد
دختر عزیزتر از جونم.....بازم هفدهمین روز تیرماه از راه رسید وخدای بزرگ به مامان فرصت ادامه زندگی داد...... میدونی امسال دومين سالروز تولد منه که با وجود تو پشت سر ميذارم و برام از تموم سالهاي گذشته شيرينتره....
عزيزترينم همه آدما روز تولدشون یه احساس خاصی دارن....مثلا آدم تا وقتی کوچولوئه روز تولدشو به خاطر جشن وشادی دوست داره.......توی دوران نوجوونی روز تولد برای آدم حس غرور داره...غرور یکسال بزرگتر شدن.....وآدم توی اون دوران خیلی دوست داره روزا بگذره وزودتر بزرگ بشه...وقتی هم که آدما ازدواج میکنن وبچه دار میشن دیگه تاریخ تولد بچه هاشون بیشتر از روز تولد خودشون ارزش پيدا ميکنه ....مثل من که حالا بهترين بهترين روزاي عمرم دوروزه...روز آشنايي با بابا جون وروز تولد تو......
گل هميشه بهارم ....امروز مثل تموم روزاي تولدم يه آحساس عجيبي دارم.....با خودم فکر ميکنم توي سال گذشته من چه کارايي کردم وچي دارم که باعث بشه به خاطرش به خودم ببالم....بعد شروع ميکنم به شمردن......
اول سلامتي....دوم سلامتي خونواده......سوم همراهي ومهربوني خونواده....چهارم ......پنجم......ششم......هفتم......
واي که وقتي به خودم ميام ميبينم هرچقدر ميشمرم تمومي نداره ومهمتر از همه اينکه ردپاي تو توي تموم شمارشهاي من هست ومنو دلگرم ميکنه براي شروع يکسال جديد از عمرم......
نازنين دخترم....امروز روز منه و من از خداي مهربون ميخوام که به من لياقت وفرصت به ثمر رسوندن تو رو بده ...همونطور که تا حالا لياقت داشتن وپرورش تورو به من عطا کرده.....
(راستي دلم ميخواد هزاران بار از لطف ومهربوني باباجون که منو با يه تولد کوچيک ويه هديه زيبا شرمنده کرد تشکر کنم ...وبعد هم ازخونواده ودوستاي گلم که هميشه مديون محبت بي حدشونم.....)