كياناكيانا، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره

كياناي مامان

من یه مادرم ...مگه غیر از اینه

1390/3/23 12:40
نویسنده : مامان کیانا
1,060 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نازنین دخترم...

با اینکه هنوز کامپیوتر مشکل داره ولی دلم پر میکشید برای درد ودل کردن با تو....پس هر جوری هست برات مینویسم....

میدونی که یه موقعیت خوب برای مامان پيش اومده ...موقعيتي که هرکس ميشنوه ميگه درنگ نکن...

                                (سفر ده روزه به فرانسه)

البته بدون تو که پاره وجودمي.......خدا ميدونه که از همون لحظه شنيدنش حتي يه لحظه هم توي نه گفتن دودل نشدم.....حتي بهش فکر نکردم که واي چه موقعيتي...يا براي رفتن چه کار ميشه کرد...

اول تصميم گرفتم مطرحش نکنم ولي تو که اخلاق مامانو خوب ميشناسي....اگه چيزي پيش بياد و به خونواده نگم  از عذاب وجدان ميميرم....خلاصه هنوز نگفته همه گفتن ...واي چه عالي حتما برو

وقتي گفتم نميرم ....گفتن:وا يعني چي ....گفتم :به خاطر کيانا....گفتن :برو فکر کيانا هم نباش ...ما مثل گل نگهش ميداريم....خيالت راحت...

نميدونم چرا هيچکس حتي يه لحظه هم به خود من فکر نميکنه ...همه اونطرف قضيه رو ميبينن...فکر ميکنن همه هم وغم من نبودنم توي اين روزا ونگراني نگهداري توئه....هيچکس نميخواد به اين فکر کنه که اين منم که طاقت دوري تو رو حتي براي يه شب ندارم...

همه ميگن (تاکيد دارم روي کلمه همه ...چون به هرکس تا الان گفتم نظرش همينا بوده)مگه تو  سر کار نمیری...پس دوتایی تون عادت دارین....

بعضيا هم ميگن...بابامثل برق وباد ميگذره ....مگه چند روزه..بعدها حسرت نرفتنو ميخوري

خلاصه که هرکس يه چيزي ميگه واز نرفتن من تعجب ميکنه ...ولي من يه گوشم در و يه گوشم دروازه اس....

ميدوني خاله اينا شيطوني ميکنن ازت ميپرسن :مامان بره فرانسه ؟توهم از همه جا بيخبر  سريع ميگي ....(بله)...اونا هم ميگن ديدي دخترتم ميگه برو

ولي من وتو  که از حرف دل هم خبر داريم...مگه ما ميتونيم يه شبو  بدون بازيهاي مخصوصمون  سر کنيم ....مگه ميشه من با موهام سيبيل نذارمو تو غش غش نخندي.....

مگه من ميتونم يه شب بدون اينکه تو سرتو بذاري روي بازوي منو بگي پيشي ...پيشي(يعني شعر پيشي پيشي ملوسمو بخون)وتا آخر شعر توي چشام ذل بزني.....بخوابم...

مگه ميشه يه روز از سرکار نیامو تو پای برهنه توي راهرو ندويي وخودتو توي بغل من نندازي...

مگه ميشه تو تاب بخوريو من تاب تاب عباسي رو برات نخونمو ...آخرش نگم که (تو بغل مامان بندازي)

نه ...نميتونم ...نميتونم از اين خوشيهاي روزانه ام با تو دست بکشم ...حتي يه روز ......ميدونم که فقط احساساتي فکر کردن هم درست نيست ...ولي چه کنم که توي اين برهه از زمان ديگه احساساتم دست خودم نيست ....دست دلمه...و یواشکی میگم که بدونی مامان از اين وضعيت خيلي هم راضيه....

دخترکم ....اولش دلم نميخواست راجع به اين موضوع چيزي برات بنويسم تا بعدها که اين وبلاگو ميخوني احساس نکني که منتي براي تو هست...ولي با خودم فکر کردم به این نتیجه رسیدم که دونستن حرف دل مامان درباره اتفاقاتي که مي افته براي هر بچه اي خوشاينده واين باعث سربلندي منه که تو بدونی که دليل نرفتن من بودی....

نازنينم....از اول نوشتن اين مطلب يه حرفي نوک زبونم مونده ...اونم اينکه

(من با اختيار وعشق مادر بودنو انتخاب کردم ...پس گاهي وقتا لازمه که بهاي اين انتخابو با گذشتن از خواسته هام بدم...ومن چقدر شيفته اين گذشتنم)

عزيزترينم....بودن باتو هرچند توی این روزا به خاطر جبر زمان محدود به چند ساعت در روزه ولي روح وذهنم هميشه در کنارته ومن از نگاهت ميخونم که هر لحظه حسش ميکني....پس انگار نه انگار که اتفاقي افتاده ....مثل هميشه دوست دارم تا آخر دنيا ....

کيانا

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

بابا کامران
23 خرداد 90 12:52
من هيچ حرفي جز احترام به فکر ونظر تو عزيزترينم ندارم...من کاملا درکت ميکنم


ميدونم عزيزم...نميگفتي هم مطمئن بودم


مامان مليكا
23 خرداد 90 14:34
واي مامان كيانا جون از نوشته هات چشام پر اشك شد من به اقتضاي شغلم مجبورم ماموريت برم و خدا ميدونه چي ميكشم تا برگردم دركت مي كنم و تحسينت ميكنم بيخود نيست كه بهشت رو زيرپاي تو آفريده اند

عزيزم از حرفاي دلگرم کننده ات ممنون....
خاله خانوم
24 خرداد 90 14:19
سلام خانومي...با خوندن اين دردو دلهات از خودم خجالت کشيدم که بهت اصرار رفتن ميکردم....آدم تا خودشو واقعا جاي تو نذاره نميفهمه
مامان امین حسین
24 خرداد 90 16:03
سلام عزیزم باز طبق معمول تمام احساسات مادرانه ات را بسیار زیبا به قلم آوردی
خانمی همچین موردی برای من پیش اومد با این تفاوت که من قرار بود مکه برم و من پسرم رو با خودم بردم هر چند کمی سخت بود ولی کنارم بود و تصمیمی که خودت میگری خیلی مهم و قابل احترام


مرسي خانومي از لطفت...ولي متاسفانه من امکان بردن دخترمو ندارم