كياناكيانا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره

كياناي مامان

سیزده..............به .............در

1390/1/30 8:02
نویسنده : مامان کیانا
1,346 بازدید
اشتراک گذاری

امروز داشتم تقویمو ورق میزدم دیدم ووووووووووووووووووااااااااااااااای فروردین تموم شدو من هنوز از همه روزای خوبش برات ننوشتم.....مخصوصا از سیزده بدر ...پس زود دست به کار نوشتن شدم پس حالا  ...............

جونم برات بگه

مثل هرسال روز سیزده بدر به اتفاق خانواده باباهوشنگ وخانواده آقاجونی که شامل خاله ها(تقریبا همه شون))ودایی بود ..(البته با این تفاوت که امسال آقاجونی نبود با عمو رفته بودن جاده چالوس ...)خوش به حالشون....خلاصه رفتیم یه پارک بزرگ وخلوت که به خاطر راحتی ماکه نی نی کوچیک داشتیم نزدیک خونه مون بود..اگه اغراق نباشه باید بگم خیلی خوش گذشت همه دورهم گفتیم وخندیدیم ومن توی دلم خدارو به خاطر داشتن یه خانواده همدل ومهربون شکر کردم تو هم که دیگه نگو حسابی کیف کردی آخه ما نزدیک زمین بازی بودیم وهرکس تا وقت میکرد تورو میبردتاب بازیو سرسره بازی...ولی زیاد از الاکلنگ خوشت نمیومد....بعدهم که عمو کامبیزو حسابی خسته کردی ....عمو خیلی لطف کرد وتورو بغل میکرد دور پارک میگردوند توهم نمیدونم از کجا یاد گرفته بودی هی تند تند میگفتی (بدو بدو)اون بنده خدا هم زود گوش میکرد...نمیدونی چه می کردی بغل هیچکس نمیرفتی....چسبیده بودی به عمو فقط میگفتی بدو...فکر میکنم عمو از سیزده بدر هیچی نفهمید چون همش در حال گردوندن تو بود...منو بابا هوشنگ هم که چلیک چلیک عکس میگرفتیم...حدود صدتا عکس که تموم خاطرات اون روزو باخودش داره.....

مرحله بعد ناهار بود...هرکس طبق برنامه غذا درست کرده بود رنگ ووارنگ والبته خوشمزه...جای اونایی که نبودن خالی مخصوصا آقاجونی که البته زنگ زدو گفت که لب رودخونه نشتن ودارن سیزده شونو بدر میکنن...

تو بعد از ناهارچون خیلی خسته بودی یه خواب خوب کردی..بعدش هم که دوباره روز از نو ...واسه بازی وگردش..تا نوبت به کاهو خورون رسید..تو برای اولین بار کاهو وسکنجبین خوردی وظاهرا دوست داشتی ...انشاا...همیشه زندگیت سبزو کامت شیرین باشه گل همیشه بهارم....

کاهو خورون که تموم شد ساعت نزدیک ۷ بود که تصمیم گرفتیم جمع وجور کنیمو بریم خونمون وآماده بشیم برای شروع یه سال کاریه جدید.....همه خوشحال وخندون از هم خداحافظی کردیم به امید اینکه سال آینده بازهم سیزده بدربا همه اونایی که امسال نبودن کنار هم باشیم ....الهی امین

 روز خوبی بود....اینکه تمام کسایی که دوستشون داری کنارت باشن خیلی دلچسبه.... خدایا ممنون از اینکه دل مارو شاد کردی وامید زندگی رو در وجود ما صد چندان کردی...خدای من..خدای مهربون من شکر که همیشه وهمه جا در کنار ما هستی وآنی مارو به حال خودمون رها نمیکنی.

دختر نازم این بود خاطرات سیزده بدر سال ۹۰.......حالا چندتا عکس هم میذارم تا این خاطره هم تصویری بشه وبعدها با خوندنش حسابی کیف کنی.....

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان روژین
31 فروردین 90 15:32
الهی که کیانای عزیم همیشه شاد و لبش همیشه خندون باشه .
خودمون خیلی قشگ دعا میکنی ها .





به پاي مامان روژين گلي كه نميرسه..مرسي عزيزم
مامان آتین
1 اردیبهشت 90 14:52
امیدوارم همیشه خوش باشین
کیانای گلمو می بوسم
اون عکسش که بغل باباشه سرشو کج کرده خیلی بامزه اس


ممنون عزيزم.بهترينهارو براي شما آرزو دارم
غزل
3 اردیبهشت 90 9:13
سلام خیلی با حالی مامانی . شما مامان ها هم عالمی دارین با این دخملاتون ها . به منم سر بزن مامان که نیستم اما خوشحال میشم منو دخمل خودت بدونی

مرسي عزيزم.خوشحال ميشم دوتا دختر داشته باشم.اونم دختر گلي مثل تو