كياناكيانا، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره

كياناي مامان

اگه تو نباشی........

1390/1/28 21:43
نویسنده : مامان کیانا
1,699 بازدید
اشتراک گذاری

حبه قند مامان سلام..

امروز توی اداره با همکارا یه حرفایی از بچه وبچه داری پیش اومد که باعث نوشتن این جملات شد حرفایی که باز منو انداخت توی گود احساساتو تا دلش خواست چرخوند...

جونم برای گلم بگه هروقت تنها میشم ...اونوقتایی که تو خوابیدیو بابا کامرانم نیست با خودم میگم قبل از بدنیا اومدن کیانا ما چجوری زندگی میکردیم.....این سوالو بابا هم بارها از من پرسیده......اونوقتایی که چشمای انرژی بخش تورو  نداشتیم.......وقتی که صدای قشنگ ومهربونت خونمونو پر نمی کرد....اون زمونایی که دستای گرمت صورتمونو ناز نمی کرد...من وبابا چیکار میکردیم...مگه ميشه بدون مامان گفتن قشنگت زندگي كرد ..مگه ميشه از صبح توي اداره به اميد بودن با تو وشنيدن خنده هات تند وتند كار نكرد....مگه ميشه هي به ساعت نگاه نكرد  كه كي ۱۰ ميشه تا زنگ بزنم خونه وتو بامن حرف بزنيو بگي ((الو مامان))...نه هرچي فكر ميكنم ميبينم چقدر زندگيمون با تو زيباتر شده ...يه زيبايي خاص ...يه آرامش  آبي مثل دريا كه آدم تا بچه دار نشه نميتونه دركش كنه....من منکر سختیاش ومسئولیت سنگینش نیستم ولی انسان به خاطر همین سعی وتلاشش برای زندگیه بهتره که اسمش انسانه

يادمه ما براي داشتن تو از همون اول زندگي خيلي برنامه ريزي کردیم چون هردومون اعتقاد داشتيم كه براي اومدن بچه بايد همه چيز در حد معقول آماده باشه ...ولی با همه اینها باز یه چیزایی رو آدم تجربه میکنه که تا حالا از کسی مثلشو نشنیده واین رمز پیچیدگی زیبای زندگیه ومن مطمئنم هیچ چیزی توی دنیا به قشنگیه بزرگ کردن یه موجود ظریف و مظلوم نیست...ولی یه نکته دیگه ای هم هست که خیلی مهمه ومن با همه وجود تجربه اش کردم و اون عشششششششششقه.....عشق بین دونفری که پدر ومادر میشن

بارها برات گفتم زندگیه منو بابا با عشق شروع شد....عشقی که سکان هدایتش دست بابا کامران بوده وهست وخدا خودش میدونه که از همون اول تا همین لحظه حتی یک آن هم ازش غافل نبودیم....عشق ما مثل عشقای افسانه های که من هیچ اعتقادی بهشون ندارم نبود بلکه یه احساس توام با منطق بود ومن مطمئنم دلیل پایداریش هم همین منطقشه وهمینه که باعث شد حالا که تو هستی هر چیز سختی آسون به نظر بیادوبتونیم پشت سر بذاریمش...مثل همین حالا که وقتی حرف از روزای اول به دنیا اومدنت میشه فقط وفقط شیرینیاش یادمون میاد وبرامون تعجب آوره که چرا سختیاش اینقدر کمرنگه...آره بهترینم اینم از الطاف خداونده ......

وای عزیزدلم خیلی علمی و بزرگونه حرف زدم .....ولی اینا چیزایی که تو باید بدونی تا برای ساختن زندگیت ازشون درس بگیری...خیلی دلم میخواست یه روزی این حرفارو با تو بگم...

خدایا  به بزرگي و عظمتت شكر ....شكر به تدبير بي پايانت كه براي هركسي بهترينها رو مقدر ميكني مثل مادري كه براي فرزندش بهترينهاي دنيا رو ميخواد ....فقط ميمونه ايينه دل ما برای بهره بردن  از اين مقدرات ......خدايا تو هزاران بار مارو در ابتداي يك راه خوب قرار ميدي وما با كج خياليمون بدون اتكا به خودت راهمونو عوض ميكنيم ....بعد هم اونو به حساب بخت بدو سرنوشت سياهمون میذاریم.....

هميشه با خودم اين شعرو زمزمه ميكنم تا يادم نره كه

                            گر رود سر بر نگردد سرنوشت

   اين سخن با آب وزر بايد نوشت

                           سرنوشت  ما به دست ديگري است

 خوشنويس است او نخواهد بد نوشت 

    

(کیانا در ۳ماهگی)

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

خاله خانوم
30 فروردین 90 6:05
salam.omidvaram 100 sal dar kenare ham shad bashid
بابا كامران
30 فروردین 90 6:12
تمام زندگيم فداي شما دوتا كه تنها بهانه بودن براي من هستيد....مامان دخملي بازمنو شرمنده خودت كردي.من هر چي هستم به خاطر گل وجود توئه كه همه خوبيهاي دنيارو داري
شیرین
23 مرداد 90 2:08
سلام! باورتون نمیشه اگه بگم خیلی یک دفعه ای به وبلاگتون سر زدم.! از این همه احساس زیباتون به کیمیای زندگیتون لذت بردم.! چقدر نوشته هاتون رو دوست دارم..! اجازه بدید لینکتون کنم...؟!