دنياي اين روزاي ما........
دختر نازنينم سلام......
مثل هميشه با دلي سرشار از اميد براي ساختن آينده تو ....ميوه زندگي من....اومدم تا بازم برات از حال وهواي خوب با تو بودن بنويسم....
توی این چند وقت همه هم وغم ما آرامش وشادی تو بوده و بس.....به خاطر همین بیشتر از همیشه سعی کردیم سرت رو گرم کنیم هر چند که ذره ای از بار غم دلمون سبک نشده......
دوست دارم به عادت قبل بیشتر برات عکس بذارم تا خاطره های تصویری زیادی برات به یادگار بمونه.....پس نازنينم بیا تا مثل همیشه با هم همراه بشیمو خاطرات خوبمونو مرور کنیم.....
ميدوني که رفتن به پارک جزئ عادت روزانه مون شده......تو هم که تا اسم پارک مياد ذوق ميکني و تا به اونجا برسيم سخنها در وصف رفتن به پارک وخطراتش براي بچه ها و وسايلي که قراره سوار بشي براي منو باباجون ميگي......هرچند که فقط وفقط عاشق سرسره اي وگاهي وسط اين سرسره بازيا الا گلنگي هم سوار ميشي......
توي اين پارک رفتنا يکهو به خودم اومدم وديدم که اي دل غافل ....دختر برگ گلم چقدر تند تند داره بزرگ ميشه وما بيخبريم......ميگي نه.....نگاه کن به اين عکس آخه......
فرشته کوچولوي ظريف من ورزشکاري شده براي خودش......چشم بد از روي ماهت دور باشه نازدونه من......
به اتفاق خاله اينا چند روزي رفتيم ييلاق ......بعلللللللللللله مثل هميشه باغ آقاجوني....جاده چالوس....الهي هميشه پايدار باشه....هرچند باباجون به خاطر مشغله کاري همراهمون نبود وجاش خيلي خالي بود....ولي اين سفر کوتاه توي تغيير روحيه ما خيلي تاثير داشت....
به لطف ومهربوني باباجون يکي از آخر هفته ها رفتيم پارک ارم......جاي همگي سبز.....
چون خيلي برات از باغ وحش وحيوونا صحبت کرده بودم اول رفتيم اونجا....وتو کلي از ديدن حيواناتي که فقط عکسشونو توي کتابا ديده بودي ذوق زده شدي.......
بعد هم پارک........فقط همينقدر برات بگم که هر وسيله اي که مناسب سنت بود رو چند بار سوار شدي.....مثلا قوي آبي سه بار......جت پرنده سه بار......
خيلي بهت خوش گذشت .....خدا رو شکر.......
قبل از عيد امسال بليط بازديد از برج ميلاد به دستمون رسيده بود که تا آخر ماه فرصت داشت....بنابر اين آخر هفته اي که گذشت بالاخره رفتيم......
تو از ديدن محوطه باز برج وديدن فواره ها خيلي هيجان زده شده بودي....
بعد هم که رفتيم بالا وديگه نميشد نگهت داشت...منو باباجون از ديدن شيطنتهات که البته بيشتر به کاراي پسر بچه ها شبيه بود متعجب شده بوديم......
گلبرگ من چقدر زود داري بزرگ ميشي.....احساس دو گانه اي وجودم رو گرفته....هم خوشحال از اينکه تو..... مثل يک پيچک سر سبز وپر از حس زندگي جلوي چشماي من قد ميکشي ومن تمام آمال و آرزوهام رو توي اين وجود ظريف ميبينم وهم غمگينم از اينکه روزهاي به اين شيريني وسرشار از عشق با تو بودن به يک چشم برهم زدن ميگذرن وبه تاريخ پيوند ميخورن.......چه ميشه کرد....شايد همين باعث بشه قدر لحظه هامونو واطرافيانمونو بهتر بدونيم
آبنبات شيرين من.....دختر خوشگلم ......دلنوشته امروز هم به پايان رسيد....بهت قول ميدم مثل گذشته زود به زود برات بنويسم وحرف بزنم.....ميدوني که قول مامان قوله......مگه نه.....
ميبوسمت......ميبوسمت.....ميبوسمت.....واي که هيچوقت از بوسيدن وبوييدنت خسته نميشم بهترينم.....تا برگردم (چشم مهربان خداوند به وجود نازنينت....)