يه دختر ....مثل فرشته ها
فرشته نازم سلام.... جونم برات بگه که ......هفته پر سر و صدايي رو در کنار هم گذروندیم... روز عید که مهمون داشتیمو سرمون حسابی شلوغ بود..... بعد هم که دایی باباجون از سفر مکه برگشته بودن وآخر هفته ولیمه دعوت داشتيم.... توهم برای خودت خوش بودی...روز مهموني که با عمو کامبيز حسابي بازي کرديو آنقدر از ته دل خنديدي که اشک توي چشمات جمع شده بود...منم که از صداي خنده هات از ته دل شاد ميشدم..... توی مراسم ولیمه هم یه دوست پیدا کردی و با اينکه ازت بزرگتر بود مثل مامانا دستشو میگرفتی و دور سالن ميگردونديش...وقت رفتن هم هرکس باهات خداحافظي ميکرد ميگفتي(خوش آمدين) ميدوني دخمل گلم وقتي اينجور مراسمها پيش مياد ...
نویسنده :
مامان کیانا
22:28