كياناكيانا، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره

كياناي مامان

يه دختر ....مثل فرشته ها

فرشته نازم سلام.... جونم برات بگه که ......هفته پر سر و صدايي رو در کنار هم گذروندیم... روز عید که مهمون داشتیمو سرمون حسابی شلوغ بود..... بعد هم که دایی باباجون از سفر مکه برگشته بودن وآخر هفته ولیمه دعوت داشتيم.... توهم برای خودت خوش بودی...روز مهموني که با عمو کامبيز حسابي بازي کرديو آنقدر از ته دل خنديدي که اشک توي چشمات جمع شده بود...منم که از صداي خنده هات از ته دل شاد ميشدم..... توی مراسم ولیمه هم یه دوست پیدا کردی و با اينکه ازت بزرگتر بود مثل مامانا دستشو میگرفتی و دور سالن ميگردونديش...وقت رفتن هم هرکس باهات خداحافظي ميکرد ميگفتي(خوش آمدين) ميدوني دخمل گلم وقتي اينجور مراسمها پيش مياد ...
30 آبان 1390

عید بر عاشقان مبارک

  چون نامه ي اعمال مرا پيچيدند.... بردند به ميزان عمل سنجيدند! بيش از همه کس گناه ما بود ولي... آن را به محبت علي بخشيدند   **عید بزرگ شیعیان.....عید غدیر ...عید علی (ع)هزاران بار فرخنده باد....**  دختر عزيزتر از جونم.....عيد تو هم مبارک..... در حيرتم از اينکه عشق به مولا علي از حالا توي وجودت خونه داره...هنوز هم که هنوزه وقتي ميخواي از جا بلند بشي (يا علي)ميگي......دلم ميخواد انشاا...بعدها که بزرگ شدي با ديده وعقل خودت معنويات زيباي دينت رو کشف کني و دينداريت ارثي نباشه.....دلم ميخواد خودت با دلت براي شناختن ،علي،اين روح بزرگ بشري تلاش کني.......دلم ميخواد بپرسي وبپرسي ...
23 آبان 1390

گرمی خونه

گلبرگ مامان سلام.....چند روزیه هوای تهران فوق العاده سرد شده....از دیروز هم بارش برف شروع شده وهمه رو غافلگیر کرده....آخه هیچوقت توی آبان ماه سابقه سرما وبرف رو نداشتیم.....خدارو شکر....(هرچه از دوست رسد نیکوست) به خاطر همین صبحها کاملا میپوشونمت....کلاه بافتني و جوراب کلفت ....مثل ساندويچ ميپيچمت لاي پتو وبغلت ميکنم.....ميدوني ماماني شايد باورت نشه ...ولي هرروز صبح که ميام توي پارگينک وميشينم توي ماشين تا باباجون درو ببنده وبياد پايين ذل ميزنم به صورت نازت که توي خواب خوشه وهزار بار خدارو شکر ميکنم که خيالم از بابت رفت وآمد با تو راحته...وقتي مامانارو ميبينم که کنار خيابون ...بچه ها توي بغلشون ايستادن منتظر ماشين يا سرويس...اونم توي اين هو...
18 آبان 1390

دخترم....گوهر من

                                                             دخترم با  توسخن می گویم  گوش  کن با تو سخن می گویم  زندگی در نگهم گلزاری است وتو با قامت چون نیلوفر، شاخه پرگل این گلزاری من در اندام تو یک خرمن گل می بینم گل گیسو .....گل لبها ......گل لبخند شباب من به چشمان توگلهای فراوان دیدم گل عفت.......
14 آبان 1390

آبان.....ماه خوب من....ماه خوب ما

شکوفه زندگي...کياناي مهربون ما چهار سال پيش در چنین روزی......دهم آبان ماه یکهزارو سیصدو هشتادو شش خورشیدی..من وباباجون يکي شديم.....يه روز خوب وبه يادموندني که بزرگترين وارزشمند ترين ثمره اش براي ما...تو هستي....يه گنج بي مثال..... وحالا در آستانه اين روز دلم ميخواد  با همه وجود  تمام احساساتمو  به باباجون  تقديم کنم.....هر چند که شکر داشتنش همه لحظه ها وروزها با منه ولي در اين روزکه تمام خاطرات چهار سال باهم بودن مثل يه فيلم دلنشين براي من تکرار ميشه ....بازم دلم ميخواد هزاران بار از بودن وداشتنش شکرگزار باشم....پس اين شعر تقديم ميکنم به باباجون به کامران خوبم که بهترين داشته من از عشقه...
10 آبان 1390

کیانا و جشنواره انارررررررررررررررررررررررررررررررررر

سلام به روی ماه گل دخترم.......الهی هزار بار فدای قد وبالات بشم...این روزا  ثانیه به ثانیه در حال تغییر ی ....انقدر که گاهی وقتا نمیدونم از خوشحالی بزرگ شدن و رشد سریع تو خوشحال باشم ...یا از گذران تند وبی وقفه روزها ناراحت......ولی هرچه که هست از سلامتی وشادابی تو هزاران هزار بار خوشحالم و....شکر گزار...... امروز  میخوام برات از انار  بگم....وای که هنوز  نگفته دلم آب افتاد... آخه خوردن انار توی خانواده ما ارثیه....همینکه اواخر شهریور ماه میرسه انار جزء میوه  اصلی خونمون میشه تا آخرای پاییز...دلیل اصلیش هم آقاجونیه که عاشق اناره ...از وقتی یادم میاد خاطره انار خوردن آقاجونی توی ذهنمه...آخه اینقدر با ولع...
6 آبان 1390

یک روز ....یک شعر

سلام بهترینم....امروز برات یه شعر دارم که یادم نمیاد کجا خوندمش ولی چون خیلی با احساس ولطیف بود یادداشتش کرده بودم تا دوباره بخونمش....دیشب لابلای ورقهام پیداش کردم به دلم اومد که برای تو بنویسم شاید روزی از خوندنش لذت بردی واز همه مهمتر ازش درسی هم گرفتی.....پس بیا با هم بخونیمش نازنینم ....       کودک همسايه مي خندد   خانه همسايه را باغي است مالامال رنگ و بوي   چهره ها رنگ گل و خوشخوي   مردمانش صبح با آواز مرغان و شميم نسترنها روي مي شويند   خانه همسايه را آوازها شاد است   در ميان خويش از پاکي و بهروزي سخن گويند   خانه همسايه آري سبز و آباد است   ...
1 آبان 1390

مامان جون به کیانا لباشک بده......

دخمل قشنگه سلام......امروز دلم ميخواد از لواشک خوردنت توي اين روزا بنويسم......ميدوني که به برکت وجود باغ آقاجوني ودستاي مهربون ماماني هرسال اين موقع فصل برداشت لواشک وتقسيم سهمه ونميدوني چه کيفي داره که هنوز يک ماه نشده همه سهمتو بخوري وبراي زمستون چيزي باقي نمونه ومجبور بشي دوباره از ماماني التماس دعا داشته باشي...... جونم برات بگه توي خونواده من از بچه گي به خوردن لواشک وآلوچه معروف بودم....انقدر زيادو باولع ميخوردم که ماماني مجبور ميشد يه جايي قايمشون کنه ولي من بازم هر طوري بود پيداش ميکردمو......تا تموم ميشد دست بردار نبودم.... حالا از اونجايي که ميگن بهشت وجهنم همين دنياست چند روزيه که خدا من رو هم به درد ماماني دچار کرد...
25 مهر 1390

تو خودت نمره بیستی....

کیانای مامان...فرشته کوچولوی خونه بیستمین ماه زندگیت مبارک........ منو باباجون ازت ممنونیم که ذره ذره از زندگی مارو با اومدنت بیست بیست کردی....الهی همیشه و در تمام روزهای زندگیت ...بیست باشی دختر نازم (کیانای مامان/دیروز)   (کیانای مامان/امروز)   ...
15 مهر 1390